خودگویی منفی یا گفتار درونی چیست ؟
خودگویی منفی یا گفتار درونی را در روان راهنما دنبال کنید
خودگویی چیست؟
خودگویی گفتههایی است که افراد با صدای بلند یا در ذهن خود به خودشان میگویند (تئودورآکیس[۱] و همکاران، ۲۰۰۰). خود گویی، گفتگوی درونی است که ما برای تبیین موقعیتها و ارتباط با خودمان از آن بهره میگیریم (گریناسپون[۲]، ۲۰۰۰). خودگویی یا سخن گفتن با خود در متون روانشناسی با نامهای گوناگونی مانند خودبیانی [۳]، خود دستوری [۴]، گفتار درونی [۵] و خودگویی [۶] بهکاربرده شده است (اسمیت[۷] و همکاران، ۲۰۱۵؛ الدرسوندی و فرنیهو[۸]، ۲۰۱۵؛ ژاکوپ[۹] و همکاران، ۲۰۱۵) که زمینه مشترک همگی آنها این است که این گفتگوی درونی [۱۰] نقش خودتنظیمی دارد (ویگوتسکی، ۱۹۸۶) و میتواند بر رفتار (الیس و مکلارن[۱۱]، ۱۹۹۸؛ مایکنبام[۱۲]، ۱۹۷۷) و هیجان (بک و همکاران، ۱۹۷۹) تأثیر بگذارد. . بدلی[۱۳] (۱۹۹۲ و ۲۰۱۳) خودگویی را با حافظه کاری مرتبط میسازد؛ روانشناسان من آن را از کارکردهای اجرایی من به شما میآورند (بیتمن و هلمز[۱۴]،۲۰۰۱) و ویگوتسکی (۱۹۸۶) آن را پیامد رشد بهنجار میداند.
در نگاه ویگوتسکی همکنش و سازش با محیط یکی از ویژگیهای باارزش رشد است که بهواسطه محرکها و ابزار کمکی روی میدهد و بخش بیشتر این ابزارهای کمکی ساخته خود آدمی هستند. برجستهترین این ابزارها زبان است. همکنش و زبان افراد در پیوند با کودک مایه رشد کودک خواهد شد. نخست کودک در دادوستد کلامی با دیگران قرار میگیرد و سپس این گفتگو در روند رشد، درونی میشود و به شکل گفتگو با خود در میآید. از نظر ویگوتسکی ساختار گفتار پدیدآورنده ساختار اندیشه است و گفتگوی میان دو نفر مایه پدیدآیی کنش ذهنی و اندیشه خصوصی در فرد میگردد (کرین، ۱۹۹۳؛ ترجمه خوینژاد و رجایی، ۱۳۸۹).
در دیدگاه ویگوتسکی و لوریا (به نقل از هادیانفر و نجاریان، ۱۳۸۰)، یک کودک بهنجار با میانجیگری زبان در روند رشد به ساماندهی فرآیندهای شناختی نائل میشود. آنها بر این باورند که در ماههای نخستین، سادهترین و غیر ارادیترین گونه توجه که به نیرومندترین و یا به لحاظ زیستی مهمترین محرکها جلب میشود، در کودک پدیدار میگردد. این گونه توجه، دربرگیرنده گرداندن چشمها، چرخاندن سر بهطرف منبع محرکها، متوقف شدن دیگر اشکال نامربوط فعالیت و مجموعه معینی از واکنشهای تنفسی و قلبی-عروقی. پاولوف این گونه توجه را بازتاب جهتیابی[۱۵] نامید. این بازتاب بین انسان و دیگر پستانداران مشترک است و در برابر محرکهای تازه یا دارای اهمیت رخ میدهد. از سوی دیگر، با تکرار آن محرکها، بازتاب جهتیابی کاهش مییابد که اصطلاحاً به آن خوگیری[۱۶] گفته میشود. آنها باور دارند که همه فرآیندهای توجه در کودک متأثر از محرکهای تازه یا دارای اهمیت از لحاظ بیولوژیک نیست و به شیوه غیرارادی رخ نمیدهد. بلکه گونهای برتر از توجه نیز هست که توجه ارادی نامیده میشود. این گونه توجه ریشه زیستی ندارد، بلکه گونهای کنش اجتماعی است و از راه پیوند گفتاری پدرومادر (بهویژه مادر) با کودک پدید میآید. کودک از آغاز در زیستگاه، با بزرگسالان زندگی میکند، هنگامیکه مادرش در محیط شیئی را نام میبرد و با انگشتش به آن اشاره میکند، توجه کودک به آن شیء جلب شده، بدون آنکه لزوماً محرک نیرومند، تازه یا دارای ارزشمندی ازلحاظ بیولوژیک باشد. بهاینترتیب سخن مادر، مایه متمایز شدن یک شیء از پیرامون میشود. در این سن توجه کودک زیر نفوذ گفتار بزرگسالان قرار دارد. به این دلیل میتوان این گونه توجه را، توجه اجتماعی نیز نامید. تا سن دوسالگی توجه اجتماعی در رقابت با توجه زیستی قرار دارد. اگر از کودک خواسته شود توپی را به ما بدهد و در سر راه توپ یک شیء درخشان و تازه قرار داده شود، توجه کودک به آن شیء جلب میگردد. یعنی هنوز توجه ارادی نمیتواند در رقابت با توجه غیرارادی پیروز شود. در نزدیک به سن چهار و نیم تا پنجسالگی توانایی توجه ارادی کودک بهاندازهای افزایش مییابد که عموماً جنبه مسلط پیدا میکند؛ اما تا سن مدرسه عموماً این فرآیند در کودک بهدرستی اکتساب، نشده است. با رشد کودک و شکلگیری نمادهای کلامی در او، کمکم توجه اجتماعی که پیشتر به دست بزرگسالان هدایت میشد، به دست خود کودک هدایت میشود. در آغاز او با گفتاری بسیار گسترشیافته و صدای بلند فرآیندهای شناختی خود را هدایت میکند؛ اما کمکم گفتار کوتاهتر و زیر لبیتر میشود تا به مرحلهای میرسد که در هنگام توجه و اندیشیدن با گفتار درونی، هدایت این فرآیند را به بردوش میگیرد (هادیانفر و نجاریان، ۱۳۸۰).
کوتاهسخن اینکه نزدیک به سهسالگی گفتار به شکل خودمحور[۱۷] و ارتباطی[۱۸] دیده میشود. نزدیک به ششسالگی گفتار خودمحور که نقش هدایت، سازماندهی و مهار اندیشه و رفتار را دارد به گفتار درونی تبدیل میشود (کرین، ۱۹۹۳؛ ترجمه خوینژاد و رجایی، ۱۳۸۹)؛ و ازاینپس خودگویی های بدون صدا نقش مهار، هدایت و سازماندهی را بردوش میگیرند. یعنی کودکان زبان گفتگوهای دیگران را جذب کرده و آن را به بخشی از خودگویی خویش تبدیل کرده و از آن برای خودکنترلی و خودگردانی بهره میگیرند. گفتار درونی گفتاری است برای خود فرد و اندیشهای است در پیوند با واژهها (ویگوتسکی، ۱۹۸۱؛ ترجمه قاسمزاده،۱۳۸۷). بنابراین پدر و مادری که گفتگو و برانگیختن کلامی بیشتری را به کار میبرند در فرزندشان گفتار درونی بیشتری پدید میآورند (لورا برگ، ۲۰۰۷؛ ترجمه سید محمدی، ۱۳۸۹).
همچنین کودکان پسخوراندهای[۱۹] مثبت پدر و مادر یا آموزگاران را درونی سازی میکنند. برای نمونه جمله «آفرین، تو این تمرین را خوب انجام دادی» را بهصورت جمله «من در انجام دادن این تمرین خوب کار کردم» درونی سازی میکنند. این فرآیند اعتمادبهنفس آنها را افزایش میدهد و خودپنداره آنها را در ارتباط با مهارتها و علائقشان شکل میدهد (کراون[۲۰] و همکاران، ۱۹۹۱).
به باور بندورا (۱۹۹۵) هنگامیکه پدر و مادر، همسالان یا درمانگر فرد را به شیوه کلامی تشویق میکند و به او میگویند که میتواند در زمینه ویژهای پیروز شود. چنانچه این گفته فرد را قانع نماید که کوشش خود را انجام دهد، مهارت و خودکارآمدی او در آن زمینه افزایش خواهد یافت و در مقابل هنگامیکه با تحقیر و نکوهش جملاتی منفی و دلسردکننده به فرد گفته شود خودکارآمدی و انتظار تأثیرگذاری بودن فرد کاهش خواهد یافت. برانگیختن کلامی یکی از چهار منبع برای خودکارآمدی یا انتظار تأثیرگذاری است. سه منبع دیگر عبارتاند از: دستاوردهای عملکردی، انگیختگی فیزیولوژیک و تجارب جانشینی. برانگیختن کلامی هم میتواند به گونه برانگیختن کلامی بیرونی هم به گونه برانگیختن کلامی درونی[۲۱] (هاردی[۲۲]، ۲۰۰۶)، یعنی به دست خود فرد بهکارگرفته شود.
در رویکردهای شناختی رویدادهای[۲۳] شناختی تصاویر ذهنی، اندیشهها و پیامهای پنهانی هستند که در فرازها کوتاه و خودبهخود به جریان هشیاری ذهن وارد میشوند، به شیوه الزام، باید و اجبار بیان میشوند و جلوگیری از ورود آنها به ذهن دشوار است (مایکن بام، ۱۹۸۶؛ ترجمه مبینی، ۱۳۷۶). بک (۱۹۷۹) آنها را افکار خودآیند، الیس (الیس و مک لارن، ۲۰۰۵) نجواهای مقابله ای و مایکن بام (۱۹۷۷) آنها را گونهای گفتگوی درونی[۲۴] نامید.
مایکن بام (۱۹۸۶؛ ترجمه مبینی، ۱۳۷۶) آموزش خود دستوری[۲۵] را برای پرورش مسئله گشایی و پدیدآوردن راهبردهای شناختی معرفی کرد. به یاری این روش مراجع میتواند گفتگوی شخصی رهنمود شده[۲۶] را در شرایط دشوار گوناگون به کار گیرد. به باور مایکن بام (۱۹۸۶؛ ترجمه مبینی، ۱۳۷۶)، هر یک از ما بهوسیله گونهای تکگویی درونی بر اندیشههایمان تأثیر میگذاریم و بدین گونه به خود میگوییم باید درباره چه چیزی فکر کنیم، چگونه رفتار کنیم و چه چیزی را باور داشته باشیم.
رویکرد مایکن بام با رفتار درمانی عقلانی- هیجانی و درمان شناختی بک در این انگاره سهیم است که هیجانهای ناراحتکننده بیشتر پیامد افکار ناسازگارانه هستند. بااینحال تفاوتهایی بین آنها هست.
برای نمونه: رفتاردرمانی عقلانی – هیجانی در آشکارا کردن افکار غیرمنطقی و به چالش کشیدن آنها بیپرده و مواجههای است اما خودآموزی کلامی بیشتر بر یاریدادن به درمانجو برای آگاه شدن از سخن گفتن او با خود تمرکز دارد. فرآیند درمان به این شیوه انجام میشود که به درمانجو آموزش میدهند دستوراتی را که به خودش میدهد تغییر دهد بهگونهای که بتواند با دشواریها پیش رو بهتر مقابله کند (کری، ۲۰۰۵؛ ترجمه سید محمدی، ۱۳۸۹).
در روش رفتاردرمانی عقلانی هیجانی[۲۷] الیس[۲۸] (الیس و مک لارن، ۲۰۰۵) یکی از شگردهای مشهور زیر سؤال بردن است. این روش به مراجع کمک میکند سودمندی و کارایی باورهای خود را ارزیابی کند و باورهای انعطافناپذیر و مشکلآفرین خود را شناسایی کرده، مورد تردید قرار دهد و کنار بگذارد. پس از زیر سؤال بردن قاطعانه باورهای نامعقول به خودمان گفتههایی میگوییم که الیس آنها را نجواهای مقابلهای خردمندانه نامید.
البته این نجواها هنگام پیدا کردن باورهای نامعقول هم کاربرد دارند. نجواهای مقابلهای خردمندانه، عبارات و گزارههای درست و دلگرمکنندهای هستند که با واقعیت اجتماعی همخوانی دارند و مراجع با بازگویی آنها برای خودش، باورهای پنهان در آنها را نیرومند میسازد. این نجواهای دلگرمکننده میتوانند مانند اینها باشند: «من میتوانم این کار را انجام دهم»، «ناگزیر نیستم در این موقعیتها ناراحت شوم»، «من این کار را خواهم کرد اما اگر نتوانستم آن را انجام دهم از من یک آدم شکستخورده نمیسازد»، «ناگزیر نیستم شیوه رفتار او را دوست داشته باشم اما بهتر است بدون آنکه از وی چشمداشتی داشته باشم با رفتارش کنار بیایم» (ویگوتسکی، ۱۹۸۱؛ ترجمه قاسمزاده،۱۳۸۷).
گفتار درونی یا خودگویی ساخت نحوی ویژه خود را داراست. بنیادیترین ویژگی اینگونه گفتار، حذف نهاد و همه واژگان مربوط به آن در جمله و نگهداشتن گزاره جمله است. در گفتار بیرونی گزاره پردازی خالص در دو مورد رخ میدهد: یا بهعنوان پاسخ و یا هنگامیکه نهاد جمله از پیش برای افراد نمایان باشد. ما در پاسخ «میل دارید یک فنجان چای بخورید؟» هیچگاه نمیگوییم: «نه من میل ندارم یک فنجان چای بخورم» بلکه تنها میگوییم: «نه». بیگمان علت روشن بودن چنین پاسخی آن است که نهاد آن بهطور ضمنی برای هر دو نفر آشکار است. در پاسخ: «آیا برادر شما این کتاب را خوانده است؟» هیچکس نمیگوید: «بلی، برادر من این کتاب را خوانده است». بلکه پاسخ ما یک «بلی» کوتاه یا «بلی، خوانده است» خواهد بود. اینک تصور کنید چند نفر چشمبهراه اتوبوس هستند. اگر یکی از آنها ببیند اتوبوس دارد نزدیک میشود، نمیگوید: «اتوبوسی که ما چشمبهراهش هستیم دارد میآید» بلکه خواهد گفت: «میآید». چون نهاد در آن موقعیت آشکار است (ویگوتسکی، ۱۹۸۱؛ ترجمه قاسمزاده،۱۳۸۷).
هنگامیکه ساخت نحوی و آوا به کمترین اندازه خود برسد، معنی بیش ازهر زمانی دیگر، در جایگاه نخست اهمیت قرار میگیرد. گفتار درونی با معنیشناسی سروکار دارد و نه با آواشناسی. معنی شناختی گفتار درونی دارای سه ویژگی است: نخست غلبه درونمایه واژه بر معنی آن است. درونمایه عبارت است از گروهی از رویدادهای روانشناختی که بهوسیله واژه در آگاهی ما برانگیخته میشوند. درونمایه یک کل پویا و سیال است که چندین گستره را در برمیگیرد. ثبات این گسترهها متغیر است. معنی، تنها یکی از گسترههای درونمایه و باثباتترین و دقیقترین آنهاست. هر واژه، درونمایه خود را از نوشتاری که در آن پدیدار میشود، به دست میآورد. این درونمایه در نوشتارهای گوناگون، فرق میکند؛ اما معنی در سرتاسر این دگرگونیها پابرجا میماند. معنی هر واژه، چیزی بیش از یک تکه سنگی از ساختمان سترگ درونمایه آن و چیزی بیش از یک توانایی نهفتهای که به شیوههای گوناگون در گفتار پدیدار میشود نیست (ویگوتسکی، ۱۹۸۱؛ ترجمه قاسمزاده،۱۳۸۷).
واژگان میتوانند درونمایهشان را تغییر دهند: درونمایه نیز میتواند واژگان را دگرگون سازد. گاه میتوان واژهای را بهجای واژه دیگر نشانید بدون آنکه در درونمایه آن دگرگونی روی دهد. یعنی واژه و درونمایه دارای استقلال نسبی هستند. قاعده گفتار درونی بر این است که درونمایه بر معنی، جمله بر واژه و نوشتار بر جمله، تسلط داشته باشد (ویگوتسکی، ۱۹۸۱؛ ترجمه قاسمزاده،۱۳۸۷).
دومین ویژگی گفتگوی درونی، به هم پیوستگی و آمیختن واژگان با یکدیگر است بهگونهای که آمیزه تازه اندیشه پیچیدهای را آشکار سازد کند. سومین ویژگی گفتگوی درونی همآمیزی درونمایه نامیده میشود به این معنا که واژگان گوناگون در هم تداخل یا رخنه میکنند به شیوهای که درونمایههای پیشین در درونمایههای پسازآن جای میگیرند و آنها را تغییر میدهند (ویگوتسکی، ۱۹۸۱؛ ترجمه قاسمزاده،۱۳۸۷).
هاردی (هاردی و همکاران، ۲۰۰۱) خودگویی را به سه گونه ۱٫ تک واژهای[۲۹] ۲٫ یک گزاره کوتاه[۳۰] و یا ۳٫ جمله کامل تقسیم میکند که بیشتر به شکل گزارههای کوتاه بیان میشود. در یک تقسیم بندی، خودگویی به دو گونه مثبت و منفی به کار میرود. خودگویی مثبت مایه بهبود کارکرد میگردد (همیلتون[۳۱] و همکاران، ۲۰۰۷؛ کاتن[۳۲] و لاندین[۳۳]،۲۰۰۷) و میتواند دستوری[۳۴] و یا انگیزشی[۳۵] باشد (هاردی، ۲۰۰۶).
خودگویی دستوری درخور کارهایی است که نیازمند ریزبینی هستند و خودگویی انگیزشی بیشتر برای کارهایی مناسب است که نیازمند نیرو و توان هستند (زوربانوس[۳۶] و همکاران، ۲۰۱۳). خودگویی به کمک افزایش اطمینان، تمرکز و آگاهی مایه بهبود کارکرد فرد میشود (لاندین و هربرت[۳۷]، ۱۹۹۹).
پژوهشها نشان دادهاند خودگویی مثبت حل مشکلات درسی (استاد[۳۸] و سرنسن، ۲۰۰۷)، افزایش کارکرد ورزشی (پاپایونو[۳۹] و همکاران، ۲۰۰۴؛ مالوف[۴۰] و مرفی، ۲۰۰۶؛ کرس[۴۱] و استاتلر، ۲۰۰۷)، کاهش اضطراب (شی، برینتاپت و مککری، ۲۰۱۵)، افزایش عزتنفس (کلور و گاینور[۴۲]، ۲۰۰۶) و افزایش اعتمادبهنفس، تمرکز و آگاهی[۴۳] فرد را درپی دارد (لاندین و هربرت، ۱۹۹۹)؛ اما خودگویی منفی با افزایش اضطراب (کندال[۴۴] و تردول، ۱۹۹۶)، افزایش مشکلات هیجانی (کریستی[۴۵] و همکاران، ۲۰۱۴) و افسردگی (فیلپوت و بامبورگ[۴۶]، ۱۹۹۶؛ کالوت[۴۷]،۲۰۰۵) رابطه دارد.
در افسردگی، خودگویی های منفی یا افکار منفی افسرده ساز به شکل گفتگویی درونی هستند که به سرعت، تکراری و غیر ارادی به ذهن می آیند. به آسانی قابل کنترل نیستند و احساسات و رفتار فرد را متأثر میسازند (وانگ[۴۸]، ۲۰۰۶). افراد معمولی ترکیبی از افکار مثبت و منفی را دارند؛ اما در افراد افسرده بیشتر افکار منفی دیده میشود (بک و کلارک، ۱۹۹۷). اینگونه خودبیانی ها غیرعمدی و خودآیند هستند، بنابراین از نظر درستی یا نادرستی و امکان وقوع مورد ارزیابی قرار نمیگیرند. به همین دلیل درمانگران، بیمار را به سمت آگاهی و بینش نسبت به این افکار و خودبیانی های منفی (تشخیص و ارزیابی آنها) سوق میدهند (داود، ۲۰۰۴).
آروز[۴۹] (۱۹۸۱) افکار خودآیند منفی را گونهای خود هیپنوز و تأییدهای منفی بیماران در چرخه افسردگی را تلقینات پس هیپنوز میداند و بر این باور است که تکنیکهای رفتار درمانی شناختی اساساً ماهیت هیپنوتیزمی دارند. خودهیپنوز منفی، تصاویر ذهنی و گفته های منفی ناهشیاری است که میتوانند عامل انتقادی ذهن را دور بزنند و بر احساس و رفتار فرد تأثیر بگذارند. افراد نه تنها نسبت به گفته های دیگران واکنش نشان میدهند بلکه نسبت به خودگوییهای مکرر خود نیز پاسخهای هیجانی گوناگونی میدهند. بخش زیادی از مشکلات افراد ناشی از خودگویی های منفی و کنش بر پایه تلقینات خود یا همان خودهیپنوز است (والکر[۵۰]، ۲۰۱۳).
[۱] – Theodorakis
[۲] – Greenspon
[۳] – self-statement
[۴] – self-instruction
[۵] – inner speech
[۶] – self-talk
[۷] – Smith
[۸] – Alderson-Day and Fernyhough
[۹] – Jacobs
[۱۰] – self- dialogue
[۱۱] – Ellis & Maclaren
[۱۲] – Meichenbaum
[۱۳] – Baddeley
[۱۴] – Bateman & Holmes
[۱۵] – orienting reflex
[۱۶] – habituation
[۱۷] – egocentric
[۱۸] – communicative
[۱۹] – feedback
[۲۰] – craven
[۲۱] – internal
[۲۲] – Hardy
[۲۳] – events
[۲۴] – internal dialogue
[۲۵] – self –instructional training
[۲۶] – guided self-dialogue
[۲۷] – rational emotive behavior therapy
[۲۸] – Ellis
[۲۹] – single word
[۳۰] – phrase
[۳۱] – Hamilton
[۳۲] – Cutton
[۳۳] – Landin
[۳۴] – instructional
[۳۵] – motivational
[۳۶] – Zourbanos
[۳۷] – Hebert
[۳۸] – Ostad & Sorenson
[۳۹] – papaioannou
[۴۰] – Malouff & Murphy
[۴۱] – kress & Statler
[۴۲] – Clore & Gaynor
[۴۳] – awareness
[۴۴] – kendall & Treadwell
[۴۵] – Cristea
[۴۶] – Philpot and Bamburg
[۴۷] – Calvete
[۴۸] – Wong
[۴۹] – Araoz
[۵۰] – Walker
مطالب مرتبط با خودگویی منفی
دانلود پرسشنامه خودگویی کالوت