اپستاین (Epstien ) : نظریه شناختی- تجربه ای خود

اپستاین   Seymour Epstien را در روان راهنما بخوانید

نظریه شناختی- تجربه ای خود : نظریه شناختی – تجربه ای خود  یک نظریه شناختی- اجتماعی شخصیت است که برای تبیین رفتار،احساس و تفکر انسان دو سبک شناختی را مطرح می کند . این نظریه اولین بار در سال ۱۹۷۳ مطرح شد ، سپس در سال های ۲۰۰۳ و ۲۰۰۸ نیز مطرح شد.

نظریه شناختی – تجربه ای خود در دسته کلی تر نظریه های پردازش دوگانه قرار دارد و تنها نظریه ای است که دوسبک پردازش را در الگوی کلی تبیین شخصیت قرار می دهد.

فرض اساسی این نظریه این است که، دو سامانه مفهومی مستقل، موازی و متعامل برای پردازش اطلاعات وجود دارد، که با هم در شکل گیری تفکر، احساس و رفتار نقش دارند و معتقد است این دو سامانه که سامانه منطقی و تجربه ای نام گذاری شده اند با وجود تعامل دائم تحت اصول متفاوتی عمل می کنند.براساس نظریه ی شناختی – تجربه ای خود بروندادهای مثبت و منفی تا حد زیادی حاصل کنش موازی این دو سامانه می باشد. و به سختی می توان رفتاری را یافت که تنها تحت کنترل یکی از این دو سامانه باشد.

نگاه نظریه اپستاین به ماهیت انسان

از دیدگاه این نظریه انسان برخلاف دیگر موجودات از توانایی های خاص از قبیل بزرگی،سرعت و قدرت و دیگر ویژگی ها برخوردار نیست و در عوض توانایی درک شباهت بین رخدادهای گذشته و موقعیت های کنونی و توانایی بازنمایی های ذهنی از جمله ویژگی های انسان است(بعبارتی دیگر،قدرت و نقطه قوت انسان نسبت به دیگر موجودات قدرت شاخت و تفکر اوست نه سرعت و …..). و انسان می تواند از طریق این بازنمایی های ذهنی ، هیجان های مثبت و منفی را تجربه کند. در کل این نظریه با معرفی دو سامانه منطقی و تجربه ای بین دو تبیین از خود پلی ایجاد می کند که این پل خود ناهشیار روان تحلیل گری را به خود هیجان-نابسته و سرد علوم شناختی پیوند می دهد.چرا که برداشت های روان تحلیل گرایانه از خود غالبا بر فرایندهای ناهشیار غیرمنطقی تاکید دارند، در مقابل نظریه های شناختی بیشتر به پردازش منطقی پرداخته اند و فرایندهای خودکار و هیجانی را نادیده می گیرند.

سبک های پردازش اطلاعات از نظر اپستاین

رویکرد شناختی

شناخت گرایی در حدود دهه ۱۹۵۰ شکوفا شد (کاندا، ۱۹۹۹، ترجمه کاویانی، ۱۳۸۴). روان شناسان شناخت گرا بر این باورند که بیشتر رفتارهای انسان را می توان با توجه به نحوه تفکر او درک کرد. رفتار و گرایش انسان وابسته به فرایندهای زیربنایی گوناگون و چگونگی پیوند ذهن و واقعیت است. در واقع ابتدا روان شناسان شناختی بودند که باور داشتند انسان نیز مانند دیگر سامانه های هوشمند، بر روی افکار و تجسم های درونی، عملیاتی انجام می دهد . با رواج دیدگاه های شناختی روان شناسان به بررسی پرسش هایی روی آوردند که پیش از آن به صورت جدی بررسی نشده بود. برداشت های ما نسبت به واقعیت چگونه شکل می گیرد؟ ما چگونه محیط پیرامون را تفسیر می کنیم؟ ارتباط برداشت های ما با رفتار ما چگونه است؟ و سوالاتی از این دست . این گونه سوالات در رویکرد شناختی و شناختی-اجتماعی مورد بررسی قرار می گیرند.

مفهوم پردازش اطلاعات

مفهوم پردازش اطلاعات نیز که در حدود دهه ۱۹۶۰ و توسط روان شناسان شناختی رواج یافت، برگرفته از نظریه ارتباط است. از دید نظریه پردازان حوزه شناخت، به ویژه طرفداران نظریه های پردازش اطلاعات، ذهن انسان نیز مانند کامپیوتر از راه به کار گیری منطق، قوانین و راهبردهای اطلاعات، داده ها را پرداخته و بروندادهایی فراهم می کند. برونداد این دو سامانه وابسته به محدوده اطلاعات دریافتی است (محسنی، ۱۳۹۰). با وجود اینکه در ابتدا نظریه های پردازش اطلاعات در قالب رویکردی برای مطالعه شناخت مطرح شدند، به هیچ وجه محدود به مطالعه شناخت نمی شوند و در بسیاری از حوزه های روان شناسی، تلویحات این نظریه ها مورد استفاده قرار می گیرد (اپستاین، ۲۰۰۳). بسیاری از پژوهش گران توانسته اند تلویحات ارزشمند دیدگاه پردازش اطلاعات را در زمینه های مختلف روان شناسی از جمله روان شناسی اجتماعی (چایکن، ۱۹۸۰)، روان شناسی تحولی (کلازینسکی، ۲۰۰۴) و روان شناسی شخصیت (اپستاین، ۱۹۷۳)، به کار ببندند.

نظریه های سنتی مرتبط با فرایندهای شناختی انسان به مسیری تک-جهتی تاکید دارند. به این معنا که افراد طی فرایندی منطقی، به شیوه ای تصمیم می گیرند که حداکثر لذت و حداقل رنج را در پی داشته باشد (دنس-راج و اپستاین، ۱۹۹۴؛ اسمیث و دی کاستر، ۲۰۰۰). این قبیل نظریه ها در واقع تحول شناختی را نیز به صورت مسیری تک-جهتی فرض می کنند؛ مسیری که همواره از سادگی به پیچیدگی یا از رشد نایافتگی به سمت پختگی در جریان است. اگر مسیر رشد بدین گونه است و طی تحول شناختی از میزان خطاها کاسته می شود، انتظار می رود که فراوانی خطاهای شناختی با افزایش سن کاهش یابد. برخلاف انتظار، یافته های پژوهشی های انجام شده بر روی بزرگسالان با این فرض مهم همخوان نیست. برای مثال پژوهش های بسیاری نشان داده اند که بزرگسالان، در برخی موقیت های تصمیم گیری و قضاوت، دچار خطاهایی می شودند که نمی توان آنها را بر اساس نظریه های سنتی تبیین کرد (برای نمونه نگاه کنید به: کانمن، سلاویک و تورسکی، ۱۹۸۲؛ برونر، ۱۹۸۶؛ اپستاین، ۱۹۷۳؛ اپستاین، لیپسون، هولستین و هاه، ۱۹۹۲؛ دنس-راج و اپستاین، ۱۹۹۴؛ پسینی و اپستاین، ۱۹۹۹؛ لئونارد، اسکال و کوالسکی، ۱۹۹۹؛ ). بنابر این یافته ها، پژوهش گران به شدت دیدگاه های سنتی را به چالش کشیده و مورد انتقاد قرار دادند (دنس-راج و اپستاین، ۱۹۹۴).

رویکرد پردازش دوگانه

رویکرد جایگزین تحت عنوان رویکرد پردازش دوگانه، شامل مجموعه ای از نظریه هاست که در یک فرض اساسی مشترک اند: افراد اطلاعات را از طریق دو الگوی موازی و متعامل پردازش می کنند ( کلازینسکی، فاوث و سوانگر، ۱۹۹۸؛ چایکن و تراپ، ۱۹۹۹؛ اپستاین، ۲۰۰۳). بنابر این رفتار انسان پیامد دو سامانه پردازش است که در موقعیت های مختلف، غلبه نسبی دارند (اپستاین، ۱۹۹۴). در واقع مدل پردازش شناختی انسان در این دیدگاه، به صورت دو بعد تک قطبی است، نه یک بعد دو قطبی. به این معنا که پردازش شناختی در دو سامانه مستقل صورت می گیرد و توانایی در یک سبک به هیچ وجه نشان دهنده ضعف در سامانه دیگر نیست. از اینرو افراد می تواند در هر دو سبک، هیچکدام از سبک ها و یا تنها در یکی از این سبک ها عملکرد خوبی داشته باشند.

این دسته از نظریه ها تاکید دارند که استدلال انسان در دو سامانه صورت می گیرد: سامانه ای که سریع، بدون تلاش، بر پایه تداعی و شهود است، در مقابل، سامانه ای که کند، نیازمند تلاش، تحلیلی و عمدی است (ایوان و اوور، ۱۹۹۶؛ استانوویچ، ۱۹۹۹؛ چایکن و تراپ، ۱۹۹۹؛ آلتر، اوپن هیمر، اپلی و ایر، ۲۰۰۷؛ ایوانز، ۲۰۰۸). توجه روان شناسان به واکنش های منطقی و غیر منطقی را نمی توان ارمغان نظریه های پردازش دوگانه دانست. در واقع خطاهای شناختی همیشه برای پژوهش گران جالب بوده اند، و تلاش های زیادی در جهت تبیین این خطاها صورت گرفته است. نوآوری رویکرد جدید (پردازش دوگانه) این است که واکنش های غیر منطقی را نه صرفاً انحراف از منطق، بلکه پیامد شیوه ی پردازشِ متفاوت می داند. شیوه ای که امروزه به عنوان یک سبک پردازش اطلاعات شناخته می شود و به عنوان یک سبک، می تواند پیامدهای منفی و البته مثبت فراوانی داشته باشد (اسمیث و دی کاستر، ۲۰۰۰؛ اسمان، ۲۰۰۴).

در ادبیات مربوط به سبک های شناختی، می توان این دو الگوی پردازش را با نام های مختلف یافت؛ نام هایی چون سامانه اول علامتی و سامانه دوم علامتی (پاولف، به نقل از لوریا، ۱۹۶۱)، سامانه ۱ و سامانه ۲ (استانوویچ، ۱۹۹۹)، بافتاری و تحلیلی (تورسکی و کانمن، ۱۹۸۳؛ ایوانز، ۱۹۸۹)، تداعی کننده و قاعده-مبنا (اسلومن، ۱۹۹۶)، غیر کلامی و کلامی (پایویو، ۱۹۸۶) طبیعی و بسط یافته (تورسکی و کانمن، ۱۹۸۳) طرحواره ای و مفهومی-منطقی (لونتال، ۱۹۸۴)، ضمنی و آشکار (وین برگر و مک کللند، ۱۹۹۱)، تجربه ای و منطقی (اپستاین، ۱۹۷۳-۲۰۰۸)، بافتاری و نظام مند (چایکن، ۱۹۸۰؛ پتی و کاسیوپو، ۱۹۸۱)، و نام های دیگر. اگرچه، این الگوهای پردازش دوگانه اغلب در طبقه بندی ویژگی های دو سامانه پردازش توافق دارند، از سه جنبه می توانند متفاوت باشند: تاکید بر انگیزش در مقابل توانایی، تبیین آنها درباره روابط منطقی یا زمانی بین دو سامانه و میزان تاکید بر تمایز ارزیابانه بین دو سامانه پردازش (اسمیث و دی کاستر، ۲۰۰۰).

تعریف سبک های پردازش

این دیدگاه و باور همیشه وجود داشته که سبک های پردازش می تواند بسیاری از پیامدهای رفتاری،هیجانی و شناختی را تبیین کند،اما تلاش های زیادی در جهت مفهوم سازی دقیق و جامع از آن صورت نگرفته است.دلیل اصلی این دشواری مفهوم سازی این است که دیدگاه های متعددی به بررسی آن پرداخته اند و اینکه سبک های پردازش در زمان های مختلف و توسط افراد مختلف برای پاسخگویی به سوالات پژوهشی متفاوت،مفهوم سازی شده است.

راسکین و کراپ:سبک شناختی را به شیوه کارکردی نسبتا پایدار که نشان دهنده ی فعالیت های ادراکی افراد است تعریف کرده اند.

راجرز  سبک شناختی را به عنوان ابعادی از تفاوت های فردی در درک کردن،به خاطر آوردن و تفکر تعریف می کند.

صاحب نظران حوزه شناخت برای مفهوم سازی سبک های شناختی ویژگی های زیر را بیان کردند:

سبک های شناختی صوری- فرایندی هستند:یعنی بیشتر با شکل فعالیت شناختی ارتباط دارند تا با محتوای آنها

سبک شناختی فراگیر است و محدود به تکلیف خاصی نیست

سبک های شناختی ثبات نسبی دارند

سبک های شناختی قطبی اند؛هریک از قطب های سبک شناختی در شرایط خاص ارزش انطباقی دارند

(اپستاین،۲۰۰۳ و کلارینسکی،۲۰۰۴):سبک پردازش یا سبک شناختی را به عنوان شیوه ترجیحی فرد برای تفسیر،سازماندهی ،پردازش و واکنش به موقعیت ها تعریف کرده اند.

اما سبک پردازش در نظریه  اپستاین از جهتی با برخی از نظریه های گفته شده متفاوت است،بخصوص در زمینه تبیین واکنش های غیرمنطقی،چرا که در برخی نظریه ها پردازش غیر منطقی پیامد استفاده از میانبر های شناختی است و این نظریه های میانبرهای شناختی را نه به عنوان اصول کارکردی سامانه ای جداگانه،بلکه به صورت انحراف از سامانه پردازش منطقی در نظر می گیرند. در صورتی که در نظریه اپستاین سامانه شناختی یا منطقی و سامانه تجربه ای یا پردازش غیرمنطقی مستقل و دو سامانه جدا از هم اند.

ساز و کار عملکرد سبک های پردازش در نظریه اپستاین

همان طور که عنوان شد،اپستاین معتقد است دو سامانه مستقل اما متعامل(در تعامل با هم) به نام سامانه منطقی و تجربه ای وجود دارند که رفتار،احساس و تفکر انسان را تبیین می کنند.

۱.سبک تجربه ای(Experiential System): اپستاین معتقد است ،این سامانه مانند سامانه ای است که حیوانات رده بالا طی میلیون ها سال تکامل از طریق آن سازگار شدند.به لحاظ تکاملی این سامانه پس از سامانه منطقی تکامل یافته است و به دلیل ویژگی هایی چون سرعت،نیاز کمتر به شناخت و استفاده از میانبرها به نفع تکامل انسان بوده است.

سازوکار این سامانه یادگیری از تجارب است،نه استنتاج های منطقی.سامانه تجربه ای به شکل خودکار،بی تلاش،ناهشیار،عینی،کلی،غیرکلامی و تداعی محور عمل می کند و به شناخت کمتری نیاز دارد و برونداد سبک تجربه ای بدیهی است و برای خود فرد کاملا معتبر است و نیازمند توجیه و استدلال منطقی نیست.

این سامانه اطلاعات را به دو شیوه کدگذاری می کند:

۱)خاطرات فردی از رویدادها(بویژه رویدادهای هیجانی)

۲)بصورت کلی تر و انتزاعی تر(به شکل استعاره ای و کلیشه  ای)

عملکرد سامانه تجربه ای با تجربه عواطف همراه است.اپستاین پردازش تجربه ای را بعنوان سامانه ای سازمان یافته و سازگارانه مطرح می کند که کارکرد غیرمنطقی آن به معنای غیرسازشی بودن آن نیست.در واقع ویژگی های پردازش تجربه ای از قبیل؛سرعت،تجربه محوری و نیاز کمتر به شناخت و منابع شناختی کاملا در جهت سازگاری موجود زنده با محیط اند،هرچند این ویژگی ها در مواردی که قوانین منطقی لازمه درگیری سازنده با شرایط است،چندان کارایی ندارند.

اپستاین عنوان می کند که چون پردازش تجربه ای از رخدادهای گذشته تاثیر می پذیرد و وابسته به بافت است،بنابراین منطقی است اگر فرض کنیم این سبک پردازش در جهت تجربه عاطفه مثبت و دوری از عاطفه منفی عمل می کند.چرا که اپستاین معیار قضاوت در پردازش تجربه ای را حداکثر لذت و کمترین درد می داند.

۲.سبک منطقی (Rational System): سامانه منطقی  به دلیل پیروی از قواعد انتزاعی مطلق،مستقل از بافت است.این سبک پردازش ماهیتی تحلیلی و قاعده مند دارد.از اینرو تفسیری منطقی از شرایط ایجاد می کند که نه تحت تاثیر هیجان است و نه وابسته به بافت است.پردازش در سامانه منطقی هشیار،عمدی،تحلیلی و تا حدودی کند صورت می گیرد.سبک پردازش منطقی بدنبال شواهد و دلایل برای ارزیابی هاست و بروندادهای آن فعالانه و هشیارانه مورد ارزیابی قرار می گیرد.تمام این ویژگی ها در جهت حداکثر دقت و کمترین میزان اشتباه است. این سبک تفکر در واقع پیامد توانایی بصورت انتزاعی است.

سبک پردازش منطقی در موجودات غیرانسانی به شکلی که انسان ها از آن برخوردارند،وجود ندارد.تمامی تفاسیر نظام مند فرد از واقعیت،خود و دیگران حاصل پردازش در این سبک است. معیار قضاوت در این سبک حداکثر دقت و کمترین میزان اشتباه است. اپستاین فایده بسیار مهم سبک منطقی را توانایی انسان در اندیشیدن درباره اندیشه ها می داند(چه اندیشه های منطقی و چه اندیشه های غیرمنطقی).

در واقع سامانه منطقی انسان را قادر می سازد،استدلال غیر منطقی خود را تاحدودی تشخیص داده و اصلاح نماید.

مقایسه سبک منطقی و تجربه ای

سامانه تجربه ای سامانه منطقی
کلی تحلیلی
هیجانی(درجهت حداکثرلذت و حداقل درد)؛آنچه خوشایند است. منطقی(براساس آنچه منطقی است).
روابط تداعی محور روابط علت و معلولی
جهت یافته توسط بروندادها جهت یافته توسط فرایندها
رفتار یا پردازش های هیجانی از تجارب پیشین میانجی گری می شود رفتار از طریق برداشت های هشیار از رخدادها میانجی گری می شود

 

واقعیات را بصورت عینی،استعاره ها و روایات رمزگذاری می کند واقعیت بصورت نمادها،واژه ها و اعداد رمز گذاری می شود
سریعتر پردازش می کند:زیرا در جهت واکنش های فوری است کند پردازش می کند:زیرادرجهت واکنش های درنگیده است

 

کندتر تغییر می کند:تنها در اثر تجارب شدید و مکرر سریعتر تغییر می کند:به موازات تغییراندیشه ها

 

 

به روشنی تمایزیافته نیست:تفکر مقوله ای،تعمیم زیاد تمایزیافته تر است:تفکر ابعادی
بصورت منفعل و ناهشیار تجربه می شود:ما توسط هیجان ها تسخیر می شویم بصورت فعال و هشیار تجربه می شود: ما در کنترل افکارمان هستیم
کمتر سازمان یافته تر است:

سازماندهی آن تحت تاثیر عقده های هیجانی

یکپارچه تر است
برونداد آن برای خود فرد معتبر است:تجربه اینکه به چیزی باور داریم نیازمند توجیهات منطقی و شواهد

تعامل و اثر دو سبک پردازش تجربه ای و منطقی بر هم

موازی و مستقل بودن دو سبک پردازش به معنای نبود تعامل بین آن ها نیست. این استقلال به معنای آن نیست که افرادی که از یک سامانه استفاده می کنند،توانایی استفاده از سامانه دیگر را ندارند.بلکه معنای استقلال این دو سامانه این است که افراد در زمان واحد مجهز به دو سامانه پردازش اند که هر کدام بر اساس اصول عملکرد ویژه خود عمل می کنند. و رفتار،احساس و افکار انسان پیامد تاثیر همزمان دو سامانه پردازش است.در بسیاری از شرایط دو سامانه ارزیابی یکسانی از موقعیت دارند و تنها در موقعیت هایی که برونداد دو سامانه یکی نیست،فرد ممکن است بین احساس و اندیشه تعرضی را تجربه کند.

برتری نسبی یکی از این دو سبک تفکر به عوامل متعددی بستگی دارد:

۱.اهمیت تصمیم

۲.اطلاعاتی که فرد درباره موقعیت دارد

۳.تجارب گذشته فرد

۴.میزان درگیری هیجانی

۵.گرایش فرد برای استفاده از یک سامانه در مقابل سامانه دیگر

در شرایطی که بار هیجانی موقعیت زیاد است،سبک پردازش تجربه ای پیش از آنکه فرد بخواهد به بررسی منطقی موقعیت بپردازد اثر خود را خواهد گذاشت. و در شرایط هیجانی،قابلیت های تسلط بر هیجانات و بازداری افکار هیجان مدار در کنترل اثر منفی پردازش غیرسلزشی تجربه ای مهم است.

اثر سامانه تجربه ای بر سامانه منطقی می تواند مثبت نیز باشد.سامانه تجربه ای به عنوان سامانه تداعی محور می توان منبعی برای خلاقیت باشد. و ایده هایی که سامانه پردازش تجربه ای به انسان می دهد به هیچ وجه از طریق پردازش منطقی قابل دستیابی نیست و مهمتر ازهمه اینکه ،سامانه تجربه ای می تواند منبعی برای تجارب عاطفی باشد،منبعی که در سامانه منطقی و پردازش منطقی وجود ندارد.

اما اثر سامانه منطقی بر سامانه تجربه ای؛سامانه منطقی به دلیل ماهیت تحلیلی و کندش می تواند با ارزیابی برونداد سامانه تجربه ای،آن را اصلاح کند(مثلا در بسیاری از موارد افراد می توانند براحتی و با تحلیل بیشتر،برداشت های فوری و غیرمنطقی خود را اصلاح کنند).راه دیگر تاثیر سامانه منطقی بر سامانه تجربه ای،افکار خودآیند است.اپستاین معتقد است برخی افکار در سامانه منطقی بر اثر تکرار،خودکارشده و به سامانه تجربه ای منتقل می شوند و این افکار خودکاری که از سامانه تجربه ای منتقل شده اند به منابع شناختی کمتری نیاز دارند.بنابراین این افکار از کنترل شناختی و هشیاری خارج می شوند و بصورت تجربه ای و هیجانی پردازش می شوند.

اپستاین معتقد است،دو سامانه پردازش منطقی و تجربه ای در تبیین و یژگی های شخصیت بسیار مهم اند.

مفهوم و سازه ای دیگری که اپستاین در نظریه شناختی تجربه ای خود مطرح کرد،سازه باورهای اساسی بود.

واژه باور را نظریه پردازان رویکرد شناختی در روان شناسی رواج داده اند . در روان شناسی شناخت گرا فرض بر این است که تفکر یا به مفهوم وسیع تر،شناخت در رفتار و هیجان نقش اساسی دارد (بک و الیس). برخلاف دیگر عوامل شناختی،باورها به عنوان ساختارهایی نسبتا ثابت از مهمترین ویژگی های فردی هستند که می توانند بخش زیادی از اندیشه و احساس فرد را تبیین کنند.سامانه باورها توسط روانشناسان متعددی مورد تایید و توجه قرار گرفت و باورها را برای تبیین جنبه های مختلف شخصیت مهم می دانند.

بالبی، باورهای اساسی را “الگوهای دنیا” نامگذاری کرد،ماریس با یک دیدگاه جامعه شناختی،باورها را “ساختارهای معنا” نامید.جنف بالمن، “سازه دنیاهای فرضی” را برای باورها مطرح کرد.کلی، “سازه های شخصی” را مطرح کرد.اپستاین معتقد است که افراد در جریان تعامل با محیط و براساس میزان برآورده شدن نیازها،باورهایی را شکل می دهند.که مبنای احساس و رفتارشان است و این باورها را باورهای اساسی می نامند.

اپستاین باورهای اساسی را به عنوان محوری ترین سازه های نظریه شخصی در باره واقعیت معرفی می کند. و نقش این باورها را در تعیین چگونگی تفکر،احساس و رفتار بسیار مهم می داند.و معتقد است باورهای اساسی نقش مهمی در تبیین و یژگی های شخصیتی دارند.

باورهای اساسی در نظریه شناختی- تجربه ای خود  اپستاین

نظریه خود شناختی – تجربه ای ، سامانه باورها را”نظریه شخصی واقعیت” می داند.براساس این دیدگاه افراد در جریان تجارب دنیای واقعی به طور خودکار یک نظریه ی ضمنی درباره واقعیت شکل می دهند.این نظریه ی کلی شامل؛یک نظریه خود،یک نظریه دنیا و گزاره هایی است که این دو نظریه را به هم مرتبط می سازند.نظریه ضمنی درباره واقعیت به شکل ساختار سلسله مراتبی از طرحواره است.بالاترین سطح این ساختار مفهوم کلی است و طرحواره های انتزاعی را شامل می شود(طرحواره هایی از قبیل؛خود ارزشمنداست،دنیا نیک نهاد و دارای معنا است،و دیگر افراد قابل اعتماد و حمایت گراند).

این طرحواره ها نسبتا ثابت اند و به سختی دستخوش تغییر می شوند.در سطوح پایین تر سازمان سلسله مراتبی طرحواره های محدودتر وجود دارند (این طرحواره ها به سادگی تغییر می کنند و تغییر در آن ها کمتر ساختار کلی شخصیت را دچار دگرگونی می کنند).

چهار باور اساسی که اپستاین براساس نظریه  شناختی- تجربه ای خود مطرح می کند

تقریباً تمام نظریه شخصیت نیاز واحدی را به عنوان نیاز اساسی پیشنهاد می کنند، این نظریه چهار نیاز اساسی را مطرح کرده و آنها را برابر می داند. مطابق با این نظریه تعامل این نیازها نقش مهمی در رفتار دارد. فروید اصل لذت را به عنوان اساسی ترین نیاز معرفی می کند که به میل برای حداکثر لذت و حداقل درد اشاره دارد. نظریه های یادگیری نیز فرض ضمنی مشابه با دیدگاه فروید را دارند چیزی که آنها تقویت می نامند. نظریه های روابط- شئ، نیاز به ارتباط را به عنوان اساسی ترین نیاز مطرح می کنند. راجرز و دیگر روانشناسان پدیدارشناسی نیاز به ثبات و انسجام را مطرح می کنند. آلپورت و کوهوت نیاز به افزایش عزت نفس را اساسی می دانند.  در حالیکه نظریه شناختی- تجربه ای خود همه نیازهای بالا را اساسی می داند و هنگامی که یکی از این نیازها برآورده نشود باعث اختلال در ساختار شخصیت فرد می شود.

باور های اساسی متناظر با نیازهای اساسی شکل می گیرند.برخلاف دیگر نظریه پردازان که فقط یک نیاز را به عنوان نیاز اساسی انسان معرفی کرده اند، اپستاین چهار نیاز را نیاز اساسی برای انسان معرفی کردد که عبارتند از:

۱.نیاز به ارتباط

۲.نیاز به لذت و لذت جویی

۳.نیاز به تقویت

۴.نیاز به انسجام نظام مفهومی فرد

و معتقد است چگونگی براورده شدن این چهار نیاز تعیین کننده مطلوبیت و یا عدم مطلوبیت باورهای شکل گرفته در نظریه فرد درباره واقعبت است. و براساس نظریه خود باورهای اساسی درباره واقعیت،عمدتا ناشی از تجاربی هستند که به لحاظ هیجانی معنادارند(مثلا روابط کودک با والدینش یکی از مهمترین تجارب معنادار است).

براساس نظریه شناختی- تجربه ای خود  بسته به پیشینه ارضاء نیاز بیشترین لذت و کمترین رنج ،در باره جهان باورهایی شکل می گیرد که در طول یک پیوستار از نیک نهادی تا بدخواهی دنیا را شامل می شود(یعنی براساس ارضا شدن یا نشدن نیاز به لذت جویی فرد یک باوری تحت عنوان باور به نیک نهادی یا بدخواهی دنیا شکل می گیرد).

همچنین متناظر با نیاز به بازنمایی واقعیت در یک سامانه مفهومی منسجم و با ثبات،باور اساسی درباره معناداری دنیا در مقابل بی معنایی وجود دارد.و این باور اساسی(بی معنایی در مقابل معناداری دنیا)شامل باورهای اساسی سطح پایین تر درباره پیش بینی پذیری،کنترل پذیری و عدالت در مقابل پیش بینی ناپذیری،ناعدالتی و کنترل ناپذیری می شود.

نیاز اساسی به ارتباط ،باورهای اساسی ارتباط را به همراه دارد،در این دسته از باورها ارتباط با دیگران در قالب ارزیابی فرد از سطوح حمایت گر بودن و صمیمیت با دیگران یا غیرصمیمی و تهدیدکننده بازنمایی می شود.

نیاز به بهبود خود(تقویت)،باورهای اساسی درباره خود را به دنبال دارد. که از ارزشمندی خود تا بی ارزشی خود متفاوت خواهد بود.

بنابراین مطابق چهار نیاز اساسی ، چهار باور اساسی شکل می گیرد

۱- مطلوب دربرابر نامطلوب بودن دنیا (بدخواه در برابر مهربان بودن دنیاBenign versus malevolent) ) :اگر فرد محیط را به عنوان منبع امنیت و لذت تجربه کند به احتمال زیادی این باور اساسی که دنیا مکان خوبی برای زندگی است را خواهد داشت. این باور اساسی درباره دنیا هسته شبکه ای از باورهای مرتبط از جمله  دیدگاه خوش بینانه در برابر بدبینانه درباره رویدادهای آینده است.

۲- معنادار بودن در برابر بی معنا بودن دنیا (meaningful versus meaningless): باور اساسی معنادار در برابر بی معنا بودن با نیاز اساسی ثبات و انسجام مرتبط است.  که خود منجر به شبکه ای از باورهای مرتبط می شود. از جمله قابلیت پیش بینی، کنترل پذیری، و عدالت دنیا یا برعکس.

۳-  مفید و قابل اعتماد بودن در برابر خطرناک و غیر قابل اعتماد بودن مردم (helpful and trustworthy versus dangerous and untrustworthy): این باور اساسی مرتبط با نیاز اساسی ارتباط است که مرتبط با شبکه ای از باورها از جمله باور درباره درجه ای که مردم دوستدار و محبت آمیز یا طرد کننده، یا قابل اعتماد در برابر غیر قابل اعتماد مرتبط است.

۴- باارزش دربرابر بی ارزش بودن خود (worthy versus unworthy): این باور اساسی نتجه نیاز اساسی عزت نفس است. این باور، خود منجر به شبکه ای از باورها ازجمله شایسته عشق ورزیدن، شایستگی، اخلاقی و قوی بودن در مقایسه با عدم شایستگی، غیر اخلاقی و ضعیف بودن می شود.

در نظریه شناختی- تجربه ای خود  باورهای مربوط به رابطه با دیگران به شکل مجزا و نه به صورت بخشی از باور درباره دنیا در نظر گرفته شده اند.(مثلا نظریه جنف بالمن،باور مربوط به رابطه با دیگران را بصورت بخشی از باور درباره دنیا فرض می کند).

بنابراین اپستاین باورهای اساسی را طرحواره های انتزاعی می داند که در بالاترین سطح ساختار مفهومی وجود دارند و این باورها را در تعیین اینکه افراد چگونه فکر،احساس و رفتار می کنند بسیار مهم می داند. و معتقد است تغییر این باورها به دلیل نقش محوری و تاثیری که بر کل سامانه باورها در سطوح پایین تر دارند،کل سامانه مفهومی فرد را دچار عدم ثبات می کنند.

ویژگی باورها از نظر اپستاین این است که،با توجه به رخدادهای بیرونی و ویژگی های درونی فرد در جهان درونی فرد شکل می گیرند.اپستاین معتقد است که عواطف مثبت زمانی تجربه می شود که یک نیاز برآورده شود و عواطف منفی زمانی تجربه می شود که برآورده شدن یک نیاز با شکست مواجه شود. و همین شکست و پیروزی ها در برآورده شدن نیازها باعث شکل گیری باورهایی می شود که مبنای ارزیابی فرد از خود،دیگران و دنیا می شود.

باورهای اساسی و سبک های پردازش اپستاین

شکل گیری باورها تنها تحت تاثیر تجارب افراد نیست. در رویکرد شناختی- اجتماعی فرض بر این است که باورها،نگرش ها و افکار انسان علاوه بر تاثیرپذیری از شرایط محیطی،تا حد زیادی به ویژگی های فردی مربوط می شود.

براساس نظریه شناختی – تجربه ای خود به عنوان یکی از نظریه های شناختی- اجتماعی ، افراد با دو سامانه پردازش متفاوت، برداشت، ادراک و تفسیر متفاوتی از موقعیت دارند و این ادراکات متفاوت از موقعیت به شدت در شکل دهی پردازش های بعدی نقش دارد.

بنابراین افراد با پردازش تجربه ای ، بر اثر قضاوت های ناسازگارانه و زود هنگام، موقعیت ها را به گونه ای تفسیر می کنند که پایه  باورهای  نامطلوب را بنا می کند. با توجه به هیجان محور بودن سامانه پردازش تجربه ای و این واقعیت که سامانه تجربه ای در جهت بیشترین  لذت و کمترین درد است هرگونه شرایطی که دستیابی به لذت را به تاخیر اندازد بدون بررسی دیگر احتمالات ممکن،باعث تفسیر نامطلوب و ناسازگارانه از موقعیت می شود.در سامانه تجربه ای اولین احتمال به عنوان پاسخ موقعیت در نظر گرفته می شود و احتمالات ممکن دیگر به هیچ وجه به شمار نمی آیند،در نتیجه سامانه تجربه ای با وجود اینکه در موارد بسیاری بویژه در شرایط ایمن و مطلوب به شکل گیری باورهای مطلوب کمک می کند،همیشه آماده تفسیرهای نابجا و نامطلوب است.

از طرفی دیگر سامانه منطقی ، به دلیل ویژگی هایی چون تحلیلی و قاعده مند بودن و درنظر گرفتن حداکثر احتمالات ممکن،بطور بالقوه در جهت تفاسیر سازگارانه و در نتیجه باورهای مطلوب است.این ویژگی در موقعیت های آزارنده ای که ارضاء نیاز را به تاخیر می اندازد، می توان بسیار مهم باشد.

اپستاین معتقد است زمان فعال شدن باورها اطلاعات به صورت سودار پردازش می شوند این سوگیری در پردازش بصورت تلاش برای تفسیر رویدادها به نفع تایید باورها ،جلوه می یابد. به همین علت بیشتر رویدادها و تجارب حتی با وجود تناقض ظاهری با باورهای فردی ، تنها به دلیل سوگیری در پردازش تاییدی برای باورها هستند.

پس بنظر اپستاین پردازش سودار رویدادها را به نفع تایید باورها در می آورد.اپستاین معتقد است که باورهای اساسی تنها توسط رخدادهایی که دارای بارهیجانی بسیار بالا هستند و یا تحت تاثیر تراکمی رویدادهای مکرر تغییر می یابند.

اپستاین بر اساس نظریه خود شناختی- تجربه ای دو پرسشنامه ساخته است

۱.پرسشنامه باورهای اساسی(BBI)

۲.پرسشنامه سبک های پردازش(REI)

اپستاین معتقد است نظریه شناختی- تجربه ای خود برای روانشناسی شخصیت، روانشناسی اجتماعی،روانشناسی رشد و روانشناسی بالینی و درمان تلویحات و راهکارهایی دارد:

مثلا در روانشناسی شخصیت ،معتقد است که معرفی یک سامانه تجربه ای که متفاوت از سامانه منطقی است می تواند یک نظریه قوی در شخصیت باشد و معرفی یک ناهشیار پویا و سازگارکه بطور خودکار تجربه ها و رفتار را سازمان میدهد(منظور سبک تجربه ای است) مهم می باشد.

همچنیین CEST قادر است تئوری های وسیع شخصیت از جمله روان تحلیل گری،یادگیری،نظریه تناوب گرایی تعبیری کلی(ما بوسیله سازه های خود کنترل نمی شویم بلکه آزادیم  تا آنها را با گزینه های دیگر عوض کرده و در آنها تجدیدنظر کنیم، تئوری راجرز و دیگر پدیدارشناسان،همچنیین نظریه های جدید شناختی را در یک چارچوب واحد و یکپارچه متحد و هماهنگ کند.

همچنیین پرسشنامهREI در مطالعه تفاوت های فردی در شخصیت بسیار مهم است.

در روانشناسی اجتماعی تئوری شناختی تجربه ای خود در زمینه پردازش دوگانه،پردازش اکتشافی و خودکار،شکل گیری عقاید و تصورات قالبی حرف هایی برای گفتن دارد و قادر به یکپارچه کردن این مفاهیم است.

نظریه خود شناختی تجربه ای در زمینه روانشناسی بالینی و درمان هم تلویحات و نقطه نظراتی دارد

بر اساس این نظریه هدف از درمان ایجاد تغییرات در سامانه تجربه ای است.و برای این کار سه روش وجود دارد:

۱.استفاده از سامانه منطقی برای تاثیر و اصلاح سامانه تجربه ای(مثلا در شناخت درمانی به چالش کشیدن افکار غیرمنطقی)

۲.یادگیری مستقیم از تجربه های عاطفی قابل توجه و مهم(مثلا از طریق کار در زندگی واقعی و روابط سازنده با دیگران،از جمله درمانگران)

۳.برقراری ارتباط(ارتباط داشتن) با سامانه تجربه ای در محیط خاص خود و به صورت متوسط؛مثلا در محیط های تخیلی(فانتزی).

این سه رویکرد یک چارچوب واحد برای رویکردهای متفاوت درمانی فراهم می کنند که شامل رویکردهای بینشی،رویکردهای شناختی رفتاری رویکردهای تجربی(تجربه ای) از جمله گشتالت درمانی و Psychosynthesis می باشد.

روش درمانی  پردازش مجدد هولوگرافیک بر اساس نظریه شناختی- تجربه ای اپستاین پدید آمد.

درمان پردازش مجدد هولوگرافیک : این روش در ۳ مرحله   و ۲ گام در

هر مرحله ( در مجموع ۶ گام پیاپی انجام می گیرد).

مرحله اول: ایمنی

گام اول: برقراری اتحاد درمان بخش؛ مطابق راهنمای درمان

برای برقراری اتحاد درمان بخش از روش های :

 ۱.ایجاداحساسات مثبت در درمانجو

۲-آموزش، هنجار سازی علائم، ساختن تصویری واقعی از خود در آزمودنیها

۳.بررسی مقاومت، انتقال و انتقال متقابل استفاده شد.

گام دوم:  تأمین یک چهارچوب مهار تهای مقابله ای:

تکنیک های آرامش آموزی،  اکتشاف احساسات، تحمل عاطفه، ، تغییر دادن احساسات،  ایجاد تاب آوری و انعطاف پذیری هیجانی،  آموزش مهارت های مقابله با علائم انحصاری آسیب، خلق طرح جدیدی برای احساسات.

مرحله دوم: اکتشاف

 گام سوم: پرداختن به اکتشاف تجربی : در این مرحله با استفاده از تکنیکهایی ارتباط بر قرار کردن با تجربه، شناسایی

احساسات و تداعی آزاد با تصاویر، خاطرات و احساسات دیگر به آزمودنیها کمک شد تا به اکتشاف تجربی بپردازند.

گام چهارم: کشیدن هولوگرام تجربی

مرحله سوم: پردازش مجدد

گام پنجم: پردازش مجدد هولوگرام تجربی : برای پردازش

مجدد هولوگرام تجربی تکنیک های زیر به کار رفت:

الف)

۱.اجازه خواستن

۲.گام های نه گانه پردازش مجدد

۳-آرامش آموزی

۴-روی آوردن به ، زمینه سازی صحنه

۵-قرار دادن مرحله ، صحنه ناراحتی آزمودنی

۶-سناریو سازی مجدد صحنه

۷.کامل کردن صحنه و اتمام تمرین

۸-بحث کردن با مراجعه

ب) تکنیک های ایجاد فاصله هیجانی

ج) اتمام پردازش مجدد

گام ششم: برقراری الگوهای جدید: در این گام درباره تأثیر پردازش مجدد و کاربردهای آن در آینده به آزمودنیها توضیح داده شد و درباره چگونگی ایجاد اهداف جدید برای زندگی و همچنین رشد یک خودانگاره مثبت راهنماییهای لازم داده می شود.

نظریه  شناختی- تجربه ای خود، که توسط اپستاین مطرح شده، یک نظریه کلی یکپارچه از شخصیت است که قابلیت رقابت  با بسیاری از نظریه های دیگر مثل نظریه های روانکاوی، نظریه های یادگیری، نظریه های پدیدار شناختی خود و دیدگاه های علمی شناختی جدید درباره پردازش اطلاعات را دارد.

موفقیت این نظریه عمدتا در قدرت یکپارچگی آن از طریق سه فرضیه است:

اول اینکه، افراد اطلاعات را از طریق دو سیستم مفهومی یکپارچه و مستقل: یکی نیمه هشیار “سیستم تجربه ای” و یکی هشیار “سیستم منطقی” پردازش می کنند.

فرضیه دوم این است که سیستم تجربی به طور عاطفی به راه می افتد.

فرضیه سوم اینکه هر یک از چهار نیاز اساسی که در نظریه های دیگر اصلی ترین نیاز محسوب می شده است در این نظریه اهمیت برابری دارند.

 

References

Epstein, S. (2003). Cognitive-experiential self-theory of personality. In T. Millon & M. J. Lerner (Eds.), Comprehensive handbook of psychology, Vol. 5, pp. 159-184, Personality and Social Psychology. Hoboken, NJ: Wiley.

Epstein, S. (2008). Intuition from the perspective of cognitive-experiential self-theory. In H. Plessner, C. Betsch, & T. Betsch (Eds.), Intuition in judgment and decision making (pp. 23–۳۷). New York: Erlbaum.

 

توجه : لینک دانلود فایلها بلافاصله پس از خرید ظاهر میشود و به ایمیل شما هم ارسال میشود(پوشه هرزنامه یا spam را چک کنید). در صورتی که پس از خرید با مشکل دانلود در مرورگر گوگل کروم مواجه شدید از این راهنما استفاده کنید. ترجیحا از مرورگر فایرفاکس استفاده کنید (پسورد فایلها: ۱۳۵۷ و یا www.ravanrahnama.ir) ravanrahnama این مجموعه را ببینید bookh

شما ممکن است این را هم بپسندید

یک پاسخ

  1. زهرا فرمانی گفت:

    بسیار بسیار عالی.ممنون از زحمات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *