ویگوتسکی : نظریه فرهنگی اجتماعی تاریخی دیالکتیکی

ویگوتسکی و نظریه او را در روان راهنما بخوانید

لئوشیمینوویچ ویگوتسکی (۱۹۳۴ – ۱۸۹۶) دانشمند روس تحصیلات خود را در رشته حقوق به پایان رساند. رساله دکتری او در باب روانشناسی هنر بود. و در زمینه های ادبیات، زبان، روانشناسی، هنر، علوم سیاسی و فلسفه نیز صاحب نظر بود.

ویگوتسکی و همکاران او (لئونتیف و لوریا) مانند برونر که به ساخت دموکراتیک جامعه اش معتقد است (البته به شکل منتقدانه) به تفکر هگل، انگلس و مارکس و به ویژه انگلس معتقدند و تلاش داشتند که روانشناسی مارکسیستی را بنا کنند.

هدف تلاش های ویگوتسکی و گروه همکاران او تبدیل ساختار فکری روس ها از “رعیت” به شهروند” بود یعنی آن ها می خواستند زمینه ذهنی درماندگیف از خود بیگانگی را بزدایند و به جای آن ذهنیت سوسیالیستی مبتنی بر فعالیت و تعهد نسبت به جامعه ای برمبنای همکاری و مشارکت را تقویت کنند.

ویژگی های روانشناسی مارکسیستی از نظر لوریا

لوریا علم روانشناسی را “علم رفتار ارادی انسان” نامیده و اصول شش گانه زیر را برای آن ذکر کرده:

  • با بازتاب شناسی مرتبط است و بازتاب شناسی پایه یادگیری و تغییر است. آگاهی نوعی بازتاب داخلی یا ذهنی واقعیت عینی است.
  • بازتاب هایی که بر پایه رفتارند در تعامل دیالکتیک با ساخت های روانشناختی و عصب شناختی اند (تعامل ساخت های درونی و ساخت های روانشناختی و اجتماعی).
  • نظریه باید خودش را در عمل نشان دهد (یعنی تعمل ذهن و عین). بنابر نظر لنین نظریه آن قدر باید با عمل جور باشد که اگر عدم انطباقی دیده شود مشکل از عمل باشد نه از نظر و طبق نظر هگل « اگر نظریه با عمل جور نیاید وای به حال عمل». و به این دلیل روانشناسی مارکسیستی به آموزش و پرورش گرایش دارد.
  • رشد فرد جزئی از رشد نوع انسان است. یعنی توازی رشد نوعی و فردی یا همان تاریخی نگری.
  • نگاه ماتریالیستی و غیرمتافیزیکی
  • ماتریالیست از نوع دیالکتیک است یعنی در تعامل رشد می کند (تحت تأثیر مارکس و لنین) در مقابل ماتریالیست مکانیکی آمریکایی که پراگماتیسمی است و اصولاً به آگاهی و رشد ذهنی کاری ندارد.

ویژگی های نظریه ویگوتسکی

  • اجتماعی: تحت تأثیر پیرژانه، برول، مارکس، دورکیم
  • فرهنگی
  • تاریخی – دیالکتیکی: تحت تأثیر هگل، مارکس
  • ماتریالیستی
  • ابزاری

ویگوتسکی در رویکردی که برای شناخت ذهن انسان برگزیده بوده عزم آن داشت که معلوم بدارد کارگزاری ذهن انسان نشان دهنده محیط تاریخی، اجتماعی و فرهنگی است. ویگوتسکی در رویکرد جامعه – فرهنگ شناختی خود با ذهن، معتقد بود کارکردهای عالی ذهن ریشه در حیات اجتماعی دارند و کلید اصلی فهم فرایندهای اجتماعی و روان شناختی همانا ابزار و نشانه هایی هستند که واسطه این فرایندها می شوند. در دیدگاه ویگوتسکی انسان یک پدیده است در هستی و وظیفه روانشناسی این است که انسان را در فرایند وجودی خود در رابطه با هستی توضیح دهد. بنابراین روانشناسی مفهومی اجتماعی، محیطی، ابزاری و فرهنگی دارد.

فرهنگی بودن در نظریه ویگوتسکی

معنای فرهنگی یا cultureal بودن این است که بشر در رشد نوعی و جمعی خود داده های مادی و معنوی دارد که این داده ها از سوی بزرگ ترها به بچه ها منتقل می شود یا به عبارتی سازمان ها و ساز و کارها یا دست ساخته هایی که فرهنگ در اختیار کودک قرار می دهد. هر فرهنگ ساز و کارهای عینی در اختیار افراد خودش قرار داده و انتظارات معینی از آن ها دارد و افراد متناسب با آن فرهنگ عمل می کنند و کسب مهارت می کنند.

بنابراین ویگوتسکی به جهانی بودن مراحل رشد قائل نیست و معتقد است رشد فرهنگی است (فرهنگ جوامع بدوی دال بر این است). فرهنگ از نگاهی، پاسخ گروه های انسانی به بوم یا زیست محیط فیزیکی است. زیست محیط فیزیکی موجب پیدایش اشکال یا برخی اشکال فعالیت های اقتصادی چون مزرعه داری، کشاورزی و غیره می گردد. که به نوبه خود باعث بروز سازمان های مختلف و تقسیم کار می شوند. ویگوتسکی تأکید می کند که تاریخ فرهنگی بر کلیه سطوح اثر می گذارد و به آن ها شکل می دهد.

اجتماعی یا social بودن

ویگوتسکی و لوریا به امیل دورکیم اشاره می کنند که منشأ ذهن را جامعه می دانست. دورکیم معتقد بود فرایند های عالی ذهن پیچیده تر از آن اند که منشأ آن ها را رشد فیزیولوژیکی و عصبی بدانیم یا به عبارتی تظاهرات رشد درونی بدانیم. بلکه منشأ آن ها اجتماعی است و امور باید به پایه اجتماعی خود برسند نه به پایه فردی شان.

ویگوتسکی و لوریا هم چنین به پیرژانه اشاره می کنند که منشأ مفاهیم فضا، عدد و فرایندهای عالی ذهن را تحول تاریخ عینی یک جامعه می داند. و هم چنین به برول اشاره می کنند که به دو نوع تفکر اعتقاد داشت: یکی تفکر ماقبل منطقی (انضمامی و عینی) جوامع اولیه ودیگری تفکر منطقی جوامع مدرن (در نظریه ورنر این دو نوع تفکر بین انسان سالم و انسان بیمار، و کودک و بزرگسال هم دیده می شود).

نتیجه اشارات ویگوتسکی و لوریا و دیگر افراد فوق این است که پایه  رشد اجتماعی است. و بر همین اساس است که زبان نیز در ابتدا اجتماعی است یعنی کارکردی است و با منافعی همراه است. هر نوع عمل ذهنی، در آغاز، بیرونی بوده زیرا ماهیت اجتماعی داشته است. و این ماهیت قبل از آن بوده که عمل مزبور درونی گردد. منظور از ماهیت اجتماعی نیز این است که عمل در آغاز ارتباطی احتماعی میان افراد انسانی بوده است.

وسیله ای که به منظور تأثیر و نفوذگذاری روی خویشتن به کار می رود، در آغاز وسیله ای برای نفوذگذاری بر دیگری و یا وسیله ای بوده است در دست دیگری برای تأثیرگذاری بر فرد. واژه اجتماعی در معنای وسیع به این معنا است که هر چه فرهنگی است، اجتماعی است. فرهنگ محصول زندگی اجتماعی و فعالیت اجتماعی انسان هاست. به همین جهت مسئله رشد فرهنگی رفتار مستقیماً ما را به سطح اجتماعی رشد وارد می کند.

بنابراین هر نوع کنش و عمل ذهنی در رشد فرهنگی کودک دوبار یا در دو سطح بروز می یابد. اول در سطح اجتماعی پدیدار می گردد و سپس در سطح روان شناختی. نخست در میان مردم به عنوان مقوله میان روانی یا بین روانی Interpsychological و سپس در وجود کودک به صورت درون ذهنی یا درون روان شناختی Interapsychological.

ویگوتسکی، برخلاف پیاژه که تحول روانی انسان را در جهت اجتماعی شدن می داند، آن را در جهت مبدل سازی ارتباط های اجتماعی به صورت اعمال و کنش های ذهنی فردی می داند. به همین جهت به جای این پرسش که یک کودک در گروه چگونه عمل می کند، می پرسد گروه چگونه موجب ایجاد و پدیدایی اعمال عالی تر ذهنی کودک می گردد.

نگاه ابزاری Instrumental در نظریه ویگوتسکی

دیدگاه ویگوتسکی را ابزاری گویند زیرا به واسطه ابزارهای فرهنگی با اجتماع تعامل دارد و از این رهگذر رشد می کند. مهمترین ویژگی نظریه ویگوتسکی ابزاری بودن، و مهمترین ابزار، زبان است. ابزارها در طول تاریخ رشد می کنند و تغییر می کنند و همان طور که ابزار تولید وکار تغییر کرده و جدید می شوند ابزار تفکر نیز تغییر کرده و جدید می شوند.

ابزار جدید تولید وکار ساخت های اجتماعی جدید و ابزار جدید تفکر ساخت های جدید ذهنی به وجود می آورند که خود این ها در تعاملات دیالکتیک بعدی منجر به تولید ابزارهای دیگر می شوند. تحول تاریخی – اجتماعی نوع بشر با تحول فردی انسان موازی است. و تحول اجتماعی که تحول انسان را هم دربر دارد در نسبت با تحول ابزار قرار دارد.

ابزار باعث شده که انسان خودش را در برابر محیط فعل پذیر نداند. نگاه ابزاری نگری ویگوتسکی تحت تأثیر انگلس است. به اعتقاد انگلس بهره گیری اولیه بشر از ابزار ویژگی های  اختصاصی مانند هوش و تکلم پیشرفته را به او بخشیده (ناگزیری انسان برای انتقال نحوه به کارگیری ابزار به دیگران به پیدایش زبان منجر شده).

ویگوتسکی به تبع انگلس معتقد بود ابزارها برای تسلط بر محیط ابداع شده اند و ابزارهای روان شناختی برای تسلط بر رفتار. ابزارهای فرهنگی cultural tools میانجی گر کنشوری ذهنی اند. به گفته ویگوتسکی «انسان از خلال بیرون، یعنی از خلال ابزارهای روان شناختی بر خود حاکم می گردد» (نیک چهر محسنی، ۱۳۸۳).

فرهنگ پدید آورنده ابزارهاست که در چیره شدن بر محیط به انسان یاری می رسانند. ابزارهای مفید از خلال تبادل های اجتماعی به نسل های بعدی منتقل می یابند، و بدین گونه، ابزارها به نوبه خود به تفکر کودکان شکل می دهند. جمله ویگوتسکی «سابقه تاریخی ساخته شدن ذهن» رجوع به همین موضوع است. از نظر انگلس انسان طبیعت را تغییر داده و برای خود شرایط جدید ایجاد می کند اما از نظر ویگوتسکی استفاده از ابزار جدای از تأثیرات بیرونی و فرهنگی تأثیرات درونی و عملکردی مغز هم دارد.

تاریخی نگری در نظریه ویگوتسکی

ویگوتسکی در نظریه روان شناختی خود نقش اساسی برای تاریخ قائل شده است چرا که در نظر وی فرایندهای عالی ذهن حاصل درونی گرانیدن ابزار فرهنگی و سامان ده رفتار انسان است با توجه به اینکه فعالیت های اجتماعی برحسب زمان و مکان تغییر می یابند. لذا نمی توان از این اندیشه که فعالیت های عالی ذهن در فرهنگ های گوناگون دارای مشخصه های یکسان هستند دفاع کرد.

نظام های تاریخی حاصل فعالیت های اجتماعی اند و قوانین موجود در جوامع نشان گر ساخت های درونی فعالیت های اجتماعی است که در راستای زمان برای تأمین نیازهای انسان شکل گرفته. ویگوتسکی در دیدگاه تاریخی نگری خود تحت تأثیر مارکس می باشد. و مارکس نیز به نوبه خود تحت تأثیر هگل است.

هگل دیالکتیک را در سه حوزه زیر مطرح می کند

  • منطق
  • ناسوت (طبیعت)
  • روح

در حوزه روح، هگل تریاد سه گانه روح انفسی را مطرح می کند که به پدیدارشناسی روح هگل معروف است:

روح انفسی:

تز these (مقام وضع یا برنهاد): انسان شناسی یا جان شناسی: جان طبیعی (گیاه) – جان حساس (حیوان) – جان واقعی (انسان)

آنتی تزAnti these (مقام رفع یا برابر نهاد): پدیدارشناسی (معرفت شناسی): فرد از غیرآگاهی به خودآگاهی می رسد

سنتز(ترکیب) synthese (مقام جمع یا هم نهاد): روانشناسی

در پدیدارشناسی، هگل به دو نوع خودآگاهی معتقد است. خودآگاهی یعنی ادراک خود در برابر غیر (اول به دوم شخص و سپس به اول شخص وقوف می یابیم). برخی خودآگاهی استکباری دارند و می خواهند غیر را مال خود کنند یا غیر را نابود کنند، و چون شدنی نیست غیر را استثمار می کنند.

برخی دیگر که خودآگاهی مستضعفانه دارند خود را در برابر غیر ادراک می کنند به این صورت که خود کار می کند ولی محصول کار را غیر می برد بنابراین غیر وجود دارد، خود هم شکل می گیرد.. مارکس پدیدارشناسی روح هگل را گرفته و به گفته خودش مخروط را وارونه می کند، به طبیعت و اقتصاد می برد و می گوید تاریخ مبارزه طبقاتی است (کسانی که می خواهند دیگران را استثمار کنند و کسانی که می خواهند حق خود را بگیرند).

در تحول اجتماعی که مارکس بیان می کند در ابتدا انسان صاحب ابزار تولید نیست یا مشترکاً صاحب آن است یعنی ابزار تولید نقش اجتماعی دارد و انسان ذاتاً اجتماعی است و تولید هم ذاتاً اجتماعی است. و پس از آ ن به دلایلی جامعه از حالت کمون اولیه خارج شده، طبقه به وجود می آید، یک طبقه مالک اند و طبقه دیگر کارگر و نسبت عدم مالکیت با ابزار تولید به هم می خورد.

سیر دیالکتیک مارکس :

جامعه طبقاتی اول (برده داری)

  • برده دار(تز)

تقابل دیالکتیک : جامعه فئودالیته (سنتز)

  • برده (آنتی تز)

جامعه فئودالیته

  • فئودال (تز)

تقابل دیالکتیک: جامعه بورژوازی (سنتز)

  • زارع (آنتی تز)

جامعه بورژوازی

  • سرمایه دار (تز)

تقابل دیالکتیک: جامعه سوسیالیستی (سنتز)

  • کارگران یا پروتاریا (آنتی تز)

در جامعه سوسیالیستی دولت خودش را منحل می کند و کمون ثانویه ایجاد می کند.

دیالکتیک یا جدلی Dialectic چیست؟

دیالکتیک به دو معنی به کار می رود:

  • روش استدلال به شیوه پرسش و پاسخ به ویژه در مسائل فلسفی و متافیزیک
  • روشی که در آن حرکت از طریق تضاد صورت می گیرد یعنی سیر امور متضاد برای رسیدن به وحدت (سنتز وجوه مشترک یا آشتی دو تا ضد).

دیالکتیک روش تفکر افلاطون،

دیالکتیک روش تفکر کانت در امور تعارض احکامی (دیالکتیک کانت سنتز ندارد) و

دیالکتیک روش تفکر هگل Hegel (مبتنی بر این که هر عمل یا برنهاده باید ضد یا برابرنهاده ای داشته باشد تا این دو هم نهاده شده و حقیقتی را صورت دهند) است.

نگاه ویگوتسکی به رشد :

ویگوتسکی به دلیل گرایش رشدی خود، همانند پیاژه، ورنر و گزل ساختار درونی رشد را مد نظر قرار می دهد. (برخلاف نظریه های یادگیری که به عامل بیرونی معتقدند) اما به دلیل گرایش ماتریالیستی و مارکسیستی، عامل محیطی و اجتماعی را هم در نظر می گیرد.

در نگاه ویگوتسکی به رشد، تعامل عوامل بیرونی و فرهنگی با عوامل درونی و زیستی دیده می شود. اما عوامل بیرونی برجستگی بیشتری دارند. به گفته ویگوتسکی «پیروزی انسان بر طبیعت پیروزی بر نفس خویش هم هست». قصد ویگوتسکی پیوند زدن نظر به عمل است.

ویگوتسکی به توازی رشد فردی و نوعی معتقد است یعنی تحول هستی فرد آدمی جزئی از تحول تاریخی اوست که این یک موجبیت یا تعیین کنندگی یا Determinism تاریخی در رشد است. و به این معنی است که مسیر محتومی در فرایند تحول وجود دارد. ویگوتسکی مانند همه روانشناسان (بجز وونت) با دوآلیسم Dualism مخالف است (دوآلیسم در برابر یکپارچه نگری integrational قرار دارد).

ویگوتسکی در دیدگاه ماتریالیستی خود پایه فرایندهای عالی ذهن را پایه ای زیستی، عصبی و مادی می داند که این پایه ها در بافت اجتماعی قرار دارد (تعامل بیرونی و درونی). این نگاه یک نگاه فویرباخی و مارکسی است.

فویرباخ و مارکس شاگردان هگل بودند و هگلینیست ها ی چپ به حساب می آیند. هگل در سیر ایده مطلق بیان می کند که ایده مطلق از خود سلب شعور کرده و تبدیل به ناسوت یا طبیعت می شود و سیر دیالکتیک در طبیعت شروع می شود (ماده از روح به وجود می آید).

اما فویرباخ و مارکس مخروط هگل را برعکس کرده و معتقد بودند پایه های زیستی منجر به شعور و آگاهی می شوند. بنابراین در نگاه پیاژه مراحل رشد بنیان زیستی دارد ولی در نگاه ویگوتسکی ناشی از تعامل پایه های زیستی و شرایط متغیر اجتماعی است.

ویگوتسکی نیز مانند والُن رشد را خطی نمی داند به عبارت دیگر رشد را کمی و فزاینده نمی داند بلکه نوسانی یعنی دارای پیشرفت و پسرفت است (والن نیز مارکیست بود و نگاه دیالکتیک داشت).

دلیل ویگوتسکی و والن برای خطی نبودن رشد این بود که به اصل جهش معتقد بودند، که یکی از اصول دیالکتیک است (اصل تغییرات کمی به کیفی). به نظر ویگوتسکی رشد دیالکتیک (تقابلی)، ناموزون، نوسانی و متناوب است.

تفاوت ویگوتسکی و والن در این است که نگاه والن نگاهی زیستی و عصبی است اما ویگوتسکی رشد نوعی و فرهنگی را نیز در رشد فردی وارد کرده ومؤثر می داند. در فرایند دیالکتیک رشد، دو عنصر می توانند به صورت کمی در هم آمیزند ولی آمیزه آن ها منجر به پدیدایی یک شکل جدید کیفی می گردد.

یکی از ویژگی های رشد در نظریه ویگوتسکی تعامل و انطباق با محیط است که به واسطه محرک ها و ابزارهای کمکی صورت می گیرد و بخش زیادی از این ابزارهای کمکی ساخته خود آدمی هستند مانند:

  1. ابزارهای فرهنگی (فرهنگی بودن رشد)
  2. تعامل و زبان افراد در ارتباط با کودک
  3. ابزار و وسایل و اسباب بازی هایی که کودک خودش می سازد (آجرها، چوب هایی که کنار هم قرار می دهد).

در نگاه ویگوتسکی رشد فرایندی دیالکتیک است. تز (فکر یا پدیده) در برخورد با ضد تز (فکر یا پدیده مخالف) منجر به ترکیب یا سنتز (راه حل) می گردد و ترکیب پدیدآورنده مفهومی در سطح عالی تر یا کنشوری ذهنی پیشرفته تر است.

رشد عبارت است از فرایند طول عمری تلاش در جهت حل تعارض های میان ابعاد زیستی درونی، فردی روان شناختی، فرهنگی – اجتماعی و فیزیکی بیرونی. فرایندهای دیالکتیکی از خلال وسایل و ابزارهای مختلف عمل می کنند از جمله تعامل های شفاهی و غیرشفاهی با بزرگسالان یا همسالان، بازی ها، ابزارهای فنی و روان شناختی، درگیرشدن در فعالیت ها و کوشش های سخت و پیچیده.

مقایسه ویگوتسکی و پیاژه :

  • توازی رشد فردی و نوعی:
  • در نظر پیاژه “رشد فردی و نوعی به موازی هم رشد می کنند”.
  • در نظر ویگوتسکی” رشد و تحول نوعی باعث رشد و تحول فردی است”. (تاریخی نگری)
  • تعامل کودک:
  • در نظر پیاژه “با اشیاء است”.
  • در نظر ویگوتسکی “با انسان دیگری است”.
  • جهت تحول:
  • در نظر پیاژه “به سمت اجتماعی شدن”.
  • در نظز ویگوتسکی “به سمت فردی شدن”.

اندیشه و زبان در نظریه ویگوتسکی

همان طور که قبلاً گفته شد مهمترین ابزار در دیدگاه ویگوتسکی زبان می باشد. زبان یاعث شده است انسان از هوش عملی، عینی و حسی – حرکتی رها شده، واسطه مند mediational شود.

به عبارت دیگر به واسطه علائم و نشانه ها درابره آینده و گذشته صحبت کند (چون می تواند درباره گذشته صحبت کند، تاریخی است). به اعتقاد ویگوتسکی جهان در ذهن کودک منعکس نمی شود بلکه ساخته و پرداخته می شود.

ویگوتسکی نشانه ها، به ویژه زمان را قوی ترین ابزار رشد نامید (در جریان تکوین فردی و نوعی). زبان ابزار فرهنگی خاص و پراهمیتی است (تفکر فردی را تسهیل می کند). تفکر فرد و چگونگی حل مسئله را تحت تأثیر قرار می دهد (موجب مشارکت هوشمندانه در زندگی اجتماعی گروهی می شود، بر رفتار فرد و فرایند اجتماعی شدن نیز تأثیر می گذارد).

زبان نظامی پویا و متشکل از علائم است و دو کارکرد متفاوت در کودک دارد: ۱- کارکرد اجتماعی ۲- کارکرد نمادین.

زبان پیش از درونی شدن، حالت بینابینی دارد و خود مدارانه می یابد. پیاژه این حالت را «تفکر توأم با صدا» که معمولاً متوجه کسی نیست می دانست. اما ویگوتسکی آن را حلقه ای واسط و مهم در گرایش گفتار بیرونی به گفتار درونی می دانست.

در واقع جریان رشد گفتار، حرکتی از بیرون به درون است و خودمداری گفتار بیرونی را به گفتار درونی پیوند می دهد. پیاژه رشد گفتار کودک را از خودمداری و جهت نایافتگی به سوی دیگر مداری و جهت یافتگی می دانست.

از این رو دو نظریه کاملاً با هم متفاوت هستند. بنابراین کارکرد ابتدایی زبان اجتماعی است که سال اول رشد می کند. «از همان هفته سوم زندگی در برابر آوای آدمی واکنش های کاملاً مشخصی بروز می دهد و نخستین واکنش مشخصاً اجتماعی در برابر صدا در ماه دوم زندگی مشاهده می گردد (قاسم زاده، ۱۳۸۰)».

گفتار در خدمت فعالیت عقلانی و اندیشه به کلامی شدن می آغازد با شروع ناگهانی گفتار فعال و کنجکاوی کودک درباره کلمه ها و پرسش های وی در زمینه هر چیزی «این چیه» و افزایش سریع واژگان کودک (قاسم زاده، ۱۳۸۰). به نظر می رسد کودک کارکرد نمادین کلمه ها را کشف کرده است.

گفتار که در مرحله آغازین عاطفی و ارادی به معنی میل بود، وارد دوره عقلانی می شود. در این جا دو خط سیر رشد گفتار و اندیشه به یکدیگر می رسند. بنابراین پیشرفت اندیشه و گفتار به موازات هم صورت نمی پذیرد و منحنی های رشدشان مرتب هم دیگر را قطع می کنند. گفتگوی با دیگران است که ابزار نیرومند زبان را به جریان اندیشه مربوط می سازد. آدمی به وسیله ابزارها و آلت هایی که به کار می بندد شکل می گیرد. نه ذهن نه زبان به تنهایی کاری از پیش نمی برند.

به نظر ویگوتسکی منشأ زبان و گفتار در حیوانات و انسان جدا از یکدیگرند. با استناد به بوهلر می گوید «بوهلر به درستی می گوید که اعمال شمپانزه هیچ ارتباطی به گفتار ندارد و در آدمی نیز تفکری که در کاربرد ابزار دخالت دارد (تفکر معطوف به ابزار) بسیار کمتر از سایر صور اندیشه با گفتار و مفاهیم ارتباط دارد (ویگوتسکی، ۱۹۷۳).

جهت گیری ویگوتسکی چنین نیست که به نحوی سیستم زبان را بر اندیشه تحمیل کند و به زبان چنان استقلالی بخشد که تعیین کننده شیوه ادراک گردد. به نظر او اندیشه کلامی پدیده ای خلق الساعه نیست، بلکه برای شکل گیری آن، مراحل پیچیده ای طی می شود. جنبه معنی شناختی گفتار، رشد خود را از کل به جزء، یعنی از جمله به کلمه آغاز می کند اما  کلمه ای که در واقع بیان گر اندیشه کلی اوست.

ویگوتسکی برخلاف ورف و سپیر و دیگر مدافعان نسبیت زبانی، معتقد است که درجریان ارتباط با جهان خارج است که به تدریج شناخت مبتنی بر تفکر و زبان شکل می گیرد. و بین فرهنگ و زبان تعامل دو سویه وجود دارد. کلمه واحد مورد مطالعه گفتار است. بنابراین:

  1. اندیشه و گفتار دارای ریشه های تکوینی متفاوتی هستند.
  2. این دو کارکرد در دو مسیر مختلف و مستقل از هم به رشد خود ادامه می دهند (که نمونه آن صداها و آواهای عاری از مفهوم است).
  3. وابستگی مشخص و ثابتی میان آن ها وجود ندارد.
  4. انطباق نزدیک بین اندیشه و گفتار که مشخصه آدمی است در انسان وجود ندارد.
  5. در جریان تکوین نوعی اندیشه و گفتار، دوره پیش زبانی رشد و دوره پیش عقلانی رشد گفتار به وضوح قابل تمییز است. *برای مطالعه بیشتر درباره گفتار خودمحور و گفتار درونی می توانید مقاله خودگویی منفی را مطالعه کنید*

دامنه تقریبی رشد (ZPD)

دامنه ای از تکالیف که انجام دادن آن ها به تنهایی برای کودک خیلی دشوار است اما با کمک بزرگسالان و همسالان ماهرتر امکان پذیر است و افراد ماهرتر با داربست زدن (پشتیبانی یا سکوسازی) یعنی تنظیم کردن کمک در طول جلسه آموزشی برای متناسب شدن با سطح فعلی عملکرد کودک این کار را می کنند.

کودک در رشد خودش به بزرگ تر ها وابسته است و اگر بزرگ ترها این نیاز وابسته کودک را تأمین نکنند کودک از بخش مهمی از رشد خود محروم می شود. بزرگ تر ها این نقش را از طریق آموزش رسمی و غیررسمی ایفا می کنند و محقق شدن پتانسیل رشدی کودک را به اندازه واقعی خودش نزدیک می کنند. بنابراین آموزش و پرورش در رشد نقش دارد. و نه نقش تسهیل کننده و نقش محقق کننده و شکوفا کننده بلکه در جوهره رشد قرار دارد که اگر نباشد بخشی از رشد محقق نمی شود.

ویگوتسکی می گوید عدم توافق ما با پیاژه (چون نگاه پیاژه نگاهی روسویی است) این است که پیاژه شیوه تفکر بزرگسالان را به کودکان عرضه می کند که با شیوه تفکر خود کودک ناسازگار است و آن ها را درحالت کشمکش قرار داده و ممکن است ان شیوه جای شیوه های خود کودک را بگیرد.

از نظر ویگوتسکی آموزش لازمه رشد است، بین رشد و آموزش تعامل وجود دارد. ودر ارتباط فرایند آموزش با رشد است که مفهوم دامنه تقریبی رشد را مطرح می کند و با این مفهوم بین عوامل درونی و بیرونی پیوند می زند. یعنی بین رشد و آموزش و پرورش و نقش بزرگسالان. دامنه تقریبی رشد محدوده بین توان بالقوه و توان بالفعل کودک است.
از نظر ویگوتسکی آزمون های هوش سطح بالفعل را اندازه می گیرند و نمی توانند سطح بالقوه را اندازه گیری کنند و برای تشخیص سطح بالقوه باید کودک را درگیر کرد.
دامنه تقریبی رشد ظرفیت تحولی را افزایش می دهد (برخلاف دیدگاه پیاژه).
به نظر ویگوتسکی سیستم های نشانه ای انتزاعی بدون آموزش ممکن نمی شود و چون آموزش مختص جوامع پیشرفته است این نوع تفکر هم مختص آن هاست. این فرهنگ است که مشخص می کند یک جامعه به مرحله ای از رشد برسد یا نه.
لوریا در آزمایشی در مقایسه جوامع ابتدایی و متمدن به این نتیجه رسید که می توان تفکرات انتزاعی را در جوامع ابتدایی به وحود آورد.

منبع : دکتر جلالی

توجه : لینک دانلود فایلها بلافاصله پس از خرید ظاهر میشود و به ایمیل شما هم ارسال میشود(پوشه هرزنامه یا spam را چک کنید). در صورتی که پس از خرید با مشکل دانلود در مرورگر گوگل کروم مواجه شدید از این راهنما استفاده کنید. ترجیحا از مرورگر فایرفاکس استفاده کنید (پسورد فایلها: ۱۳۵۷ و یا www.ravanrahnama.ir) ravanrahnama این مجموعه را ببینید bookh

شما ممکن است این را هم بپسندید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *