فرانتس الکساندر : روانکاو نسل دوم

فرانتس الکساندر (۱۹۶۴-۱۸۹۱ ، Franz Alexander)

نظریه فرانتس الکساندر

فرانتس الکساندر یکی از مهمترین اعضای گروه روانکاوان نسل دوم به شمار می رود. در برلین آموزش دید و در آنجا تماس های متعددی با فروید داشت اما همواره تفکر مستقل خود را حفظ کرد. به طور مثال علاقه فراوانی به اختلالات روان تنی داشت و نظرات او تا سالها تأثیر خود را بر سبب شناسی این اختلالات اعمال کرد. فرانتس الکساندر یکی از رهبران مکتب شیکاگو بود که به رابطه احساسی و هیجانی به جای بصیرت و بینش عقلانی به عنوان عامل اصلی درمان نگاه می کرد و تصادفی نبود که یک نسل بعد از دل این مکتب نظرات هاینز کوهوت (Heinz Kohut) و مکتب روانشناسی خویشتن (Self Psychology) وی زاده شد.

فرانتس الکساندر بیان می کند که در روانکاوی سنتی تأکید عمده بر دادن بصیرت و بینش عقلانی به بیمار از طریق کاوش خاطرات سرکوب شده است. این امر موجب طولانی شدن غیر ضروری روند درمان شده و حتی می تواند به گریز بیمار از مسئولیت های زندگی روزمره و پناه بردن به جلسات هر روزه روانکاوی شود.قبل از الکساندر، فرنزی و رانک نیز بر اهمیت ارتباط عاطفی و احساسی در درمان تکیه کرده بودند و به این دلیل مکتب شیکاگو به عنوان خلف شایسته مکتب بوداپست (یا مکتب مجار) که فرنزی از اعضای اصلی آن بود تلقی می شود. الکساندر خود نیز مجاری بود، همچنین بالینت (Balint) که از اولین کسانی بود که به عامل «ارتباط» در جریان روانکاوی اشاره کرد. چنین تأکیدی را بر اهمیت ارتباط، در نظرات روانکاوان دیگری چون فایر برن و وینیکات نیز شاهد هستیم.

«پرده برداری از خاطرات سرکوب شده نه علت پیشرفت روان درمانی بلکه نتیجه آن است و این خاطرات تنها پس از آنکه تجربه احساسی و هیجانی مرتبط با آنها دوباره تجربه شدند، به یاد آورده می شوند. در جریان درمان همچنان که توانایی ایگو در رویارویی با تجربیات دردناک گذشته افزایش می یابد، توان یادآوری خاطرات سرکوب شده نیز زیاد می شود.»

به طور مثال، کودکی که پرخاشگری وی به علت برخورد پدری سختگیر که از وی توقع فرمانبرداری محض دارد، سرکوب شده باشد و کودک که اکنون فردی بالغ است چنین تجربه ای را به رابطه خود با هر مرجع قدرتی تعمیم داده باشد و از بروز احساسات پرخاشگرایانه خود ممانعت نماید، بوسیله مرور احساسات گذشته خود قادر می شود که میان موقعیت کودکی و وضعیت فعلی خود تمایز قائل شود و به این درک برسد که دیگر ناتوان نبوده و می تواند در برابر گرایشات سلطه جویانه دیگران ایستادگی کند. با این وجود، عامل اصلی درمان در این واقعیت نهفته است که وی می تواند پرخاشگری خود را نسبت به درمانگر بدون آنکه از سوی او مجازات شود، ابراز کند. این تجربه واقعی باید قبل از آنکه بیمار بتواند دریابد که دیگر کودک نیست رخ دهد. چنین تجربه احساسی که در جریان درمان اتفاق می افتد از سوی الکساندر به عنوان «تجربه تصحیح کننده هیجانی (Corrective emotional experience)» نامیده می شود و به اعتقاد او مهمترین عامل در درمان روانکاوانه است.

نه ضروری و نه ممکن است که در مدت درمان تمامی خاطرات و احساسات سرکوب شده به خاطر آورده شوند. اثر درمانی می تواند بدون این نیز اتفاق افتد. فرنزی و رانک از اولین کسانی بودند که به این واقعیت رسیدند. با این وجود باور اولیه روانکاوان در مورد اینکه بیمار از خاطرات سرکوب شده خود در رنج است آنچنان نفوذی داشت که حتی امروزه نیز برای آنها مشکل است که بدانند بیمار پیش از آنکه از خاطرات خود در رنج باشد، عدم توانایی برای رویارویی با مشکلات زندگی کنونی خود به وی آسیب می زند.

به یاد آوردن یک رویداد به تنهایی تغییری در اثر آن بر ذهن بیمار نمی دهد. فقط یک «تجربه تصحیح کننده هیجانی» است که می تواند اثر تجارب کهن را از بین ببرد. این تجربه جدید از طریق فرایند انتقال که در جریان رابطه میان درمانگر و بیمار شکل می گیرد، بوجود می آید.

بازسازی خاطرات گذشته برای درمانگر بیش از بیمار اهمیت دارد. درمانگر به این خاطرات برای درک و تعبیر بهتر معنای تجربه انتقالی بیمار نیاز دارد و دانش او نسبت به گذشته بیمار اساسی را برای کمک به وی در یافتن راهی تازه برای زندگی شادتر فراهم می کند. الکساندر می گوید که تجربیات او دنبال کننده نظرات فرنزی و رانک است که بر تجربه احساسی و عاطفی به جای درک عقلانی علائم بیمار تکیه کردند. این تجربه احساسی که در جریان درمان به دست می آید به بیمار امکان می دهد که احساسات قدیمی خود را دوباره زنده کند. اما تفاوتی که این رابطه درمانی با روابط کهن دارد این است که درمانگر پاسخی متفاوت از افراد گذشته زندگی بیمار ارائه می کند. از نظر فرانتس الکساندر گاهی تجارب عادی زندگی روزمره فرد نیز چنین خاصیت تصحیح کننده ای پیدا می کنند. او خود به مورد «ژان والژان» در کتاب بینوایان اشاره می کند که چگونه برخورد متفاوت کشیش نیکوکار مسیر زندگی او را تغییر داد.

«تجربه مجدد گذشته، در ارتباط با فردی که پاسخی متفاوت از دیگر افراد ارائه می کند عامل اصلی درمان است.»

در رابطه درمانی، درمانگر این فرصت منحصر به فرد را دارد که شرایطی برای بیمار فراهم کند که بتواند گذشته خود را دوباره تجربه کند. این که با چه روشی این هدف حاصل شود اهمیتی ثانوی پیدا می کند و هر روشی که در جهت رسیدن به این هدف سازمان یابد، روشی روانکاوانه است. خواه محدود به یک تا دو مصاحبه شود و یا آنکه برای چند سال به طول انجامد.

مطالب مرتبط