روان درمانگری پویشی فشرده و کوتاه مدت دوانلو
روان درمانگری پویشی فشرده و کوتاه مدت روشی Intensive Short term Dynamic Psychotherapy است که در دامان تفکر روان پویشی متولد شده و ضمن اینکه اصول اولیه و اساسی درمانگری پویشی در خصوص آن مصداق دارد، تفاوت های بارزی با الگوهای متداول روان پویشی نیز دارد.
مشترکات الگوی دوانلو و تفکر روان پویشی در درمانگری :
۱- پذیرش اهمیت تجربه احساسات واقعی؛ ۲- پذیرش مقاومت؛ ۳- پذیرش دیدگاه فروید در خصوص اضطراب؛ ۴- پذیرش مثلث های تعارض و شخص.
تفاوت های روش دوانلو :
۱- شناسایی و تأکید بر علائم جسمانی متمایز هیجان ها؛ ۲- تأکید بر مؤلفه های تجربه واقعی احساسات؛ ۳- شناسایی مسیرهای جسمانی اضطراب؛ ۴- شناخت نیروهای پویشی آسیب شناختی و علل اختلال؛ ۵- تأکید بر تعارض نیروهای مثبت و منفی در درمان؛ ۶- تغییر موضع درمانگر و صورتبندی فنون مشخص و منسجم درمان؛ ۷- تبیین عصب شناختی نورزها؛ ۸- تغییرات درمانی مفاهیم پویشی.
فرد مبتلا به نورز، از دیدگاه پدیدار شناختی، نسبت به دنیای درون خود بیگانه است و همچون یک زندانی زندگی می کند. زندانی نیروهای پیچیده و مرموزی در درونش که زمینه ساز رنج وی هستند.
فروید در فرایند درمان به روش تداعی با نیرویی روبرو شد که مانع به یاد آوردن و تجربه دوباره رویدادهای دردزا و اضطراب آور می شود . وی این نیرو را بزرگترین مانع یک درمان موفقیت آمیز توصیف کرد و آن را مقاومت نامید .
مقاومت : تنش ناشی از نیاز بیمار به رهایی از اختلال و انگیزه گریز از آنچه دردناک است. مقاومت در مقابل مداخلات ، هسته تعارض روانی در فرایند درمان است . شیوه مواجهه درمانگر با این تعارض در موقعیت درمانی اهمیت اساسی دارد و این هسته اصلی ابتکارات دوانلو است .
انتقال: فروید دریافت احساسات و افکار بیمار در خصوص درمانگر تصادفی و پیش بینی ناپذیر نیست، بلکه انعکاسی از جابجایی یا انتقال افکار و احساسات بیمار نسبت به اشخاص مهم زندگی گذشته اش به در مانگر است. وی این پدیده را انتقال نامید. فروید از پدیده انتقال برای بیدار کردن تعارض درونی بیمار در موقعیت درمانی استفاده کرد.
فروید نظریه پرداز و متخصص بالینی بود که در خصوص فنون مطلب زیادی ننوشت. در مقام روش و فنون درمانگری، نه انسجامی مشاهده می شود و نه فنون خاصی. زمینه یابی ها نشان می دهند که نیمی از تحلیل گران کار خود را بدون در نظر گرفتن نظریه خاصی انجام می دهند و از روش مشخص و معینی در به کارگیری فنون پیروی نمی کنند.
دوانلو تلاش کرد تا با ارائه یک الگوی منسجم از فرا روانشناسی ناهشیار، روشی برای مداخله نظام دار بر پایه این الگو، بررسی دقیق پاسخ بیمار نسبت به این مداخله، و استفاده از فناوری ویدئویی برای وارسی لحظه به لحظه فرایند درمانگری به نابسامانی موجود در درمانگریهای پویشی خاتمه دهد. وی مکررا تأکید کرد که: درک کامل ناهشیاری پویشی در استفاده صحیح از این فن درمانی اهمیت حیاتی دارد.
اضطراب مرضی در روان پویشی
بخشی از شالوده نظری الگوی دوانلو از نظریه دوم فروید درخصوص اضطراب سرچشمه گرفته است . فروید ابتدا اضطراب را واکنشی به تراکم تنش های غریزی در نظر گرفت ولی بعدها با انتشار بازداری، نشانه های مرضی، و اضطراب(۱۹۲۶) مفهوم سازی جدید خود را بر این اساس بیان کرد که: اضطراب، علامت خطری به “من” درخصوص احتمال قریب الوقوع یک ضربه ( تجربه آسیب زا) است. چنین تعریفی از ضربه بر اساس وابستگی شدید کودک، برای بقا به کسی که از او مراقبت می کند و احساس درماندگی ذهنی و جسمی شدید کودک قابل تبیین است. بر این اساس علائم اختلال عبارتند از: مصالحه بین نیازهای متناقضی که در قالب احساسات در تکاپوی ابراز شدن هستند و دفاع هایی که بر ضد آنها به کار می روند. (قربانی، ۱۳۸۷)
ایجاد توانایی برای تجربه احساسات واقعی خود یکی از اهداف اصلی تمامی درمانگری های پویشی است که تنها از طریق غلبه بر مقاومت امکان پذیر است. بیمار باید به شیوه هایی که به دفاع از خود در برابر احساسات پنهانش می پردازد و اضطراب هایی که وی را به چنین کاری وا می دارند بینش بیابد. چنین بینشی باید رابطه با درمانگر، روابط موجود در زندگی کنونی بیمار، و روابط وی در گذشته را در برگیرد. (قربانی، ۱۳۸۷)
دوانلو معتقد است هرچه این فرایند سریعتر تکمیل شود، درمانگری کوتاهتر و کاملتر خواهد بود. چنین اقداماتی به کارگیری فرایند مثلثهای تعارض و شخص را در این روش درمانی ضروری می سازد.
مالان نحوه عمل تعارض در روابط را در قالب مثلث تعارض و مثلث شخص نشان داده است. این دو مثلث اهمیتی فوق العاده در الگوی دوانلو دارند.
دوانلو معتقد است که حجم عمده ای از نورزها از احساسات متعارض بیمار در درون روابط خانوادگی ناشی می شود. چگونه این احساسات متعارض و ترکیبی متحول می شوند؟
دوانلو بر مبنای تجارب بالینی گسترده و یافته های حاصل از به کارگیری فنون خود، فرایند شکل گیری و تحول اختلال را به صورت زیر مفهوم سازی کرده است: براساس نظریات مربوط به دلبستگی یک ظرفیت فطری برای شکل دهی صمیمیت و دلبستگی هیجانی به والدین یا جانشینان آنان وجود دارد. دوانلو معتقد است که تنها ظرفیت پیوندهای گرم با والدین فطری است(دلبستگی و پیوند) . وقتی تلاشهای کودک برای دلبستگی به طرز گریزناپذیری ناکام می شود(درد ناشی از ضربه) این ناکامی زمینه ساز درد و اندوهی درونی می شود و خشمی واکنشی نسبت به منبع ناکام کننده نیاز به دلبستگی، که معمولا والدین هستند ایجاد می کند (خشم مرگبار).
وقتی آسیب های وارده شدید و در مراحل ابتدایی تر تحول صورت گرفته باشد، خشم مرگبار با تمایلات جنسی در آمیخته می شود اما در بیمارانی که اختلال آنها از وخامت کمتری برخوردار است چنین درآمیختگی مشاهده نمی شود، بلکه تنها سطوح متفاوتی از خشم قابل ردیابی است.
خشم واکنشی منجر به شکل گیری لایه ای وسیع از احساس گناه می گردد، و روی آن را نیز لایه ای از اندوه و غم می پوشاند. دفاعهای عمده بیمار که جزیی از خوی وی هستند و مقاومت خوی را نمایان می سازند، در این قسمت شکل می گیرند. اما آنچه سطحی ترین لایه را در سازمان یافتگی مرضی بیمار شکل می دهد مقاومت در برابر نزدیکی هیجانی است. در این لایه بیمار برای پیشگیری از درد ناشی از صمیمیت با دیگران، بر اساس آسیبهایی که در گذشته تجربه کرده است، نسبت به هرگونه رابطه نزدیک و صمیمی مقاومت نشان می دهد. این مقاومت در فرایند درمانگری در قالب ممانعت از ورود درمانگر به دنیای خصوصی بیمار و شناخت احساسات و افکار واقعی وی متجلی می شود. چنین بیمارانی که شخصیت یا خوی مرضی دارند اغلب نسبت به هر نوع درمانی مقاومت نشان می دهند.
روش درمانگری پویشی :
روان درمانگری پویشی فشرده و کوتاه مدت مجموعه ای از فنون برای درمانگری مشکلات بر اساس الگوی یاد شده است. در این روش روشن سازی دفاعها و به دنبال آن فشار به تجربه احساسات و چالش با موانع دفاعی بیمار باید از ابتدای فرایند درمان آغاز شود. به کارگیری این فنون به جنبش احساسات شدید و ترکیبی در انتقال (رابطه بیمار- درمانگر) منجر می شود و لایه های دفاعی تنیده در خوی بیمار بر ضد این احساسات را فعال می سازد. این موقعیت تعارضی، تعارضهای مشابه بیمار را در گذشته بیدار می کند. به کار گیری صحیح این فنون مکررا نشان داده است که اگر سیستم دفاعی بیمار شکسته شود، و احساسات بیمار در انتقال به طور مستقیم لمس و ابراز شود، تجارب و آسیبهای پدید آورنده ناهشیار گشوده می گردند.
براساس مبادی نظری این فن، هنگامی که بیمار با آنچه قبلا از آن می گریخته است هشیارانه روبرو می شود، دیگر به دفاعهایی تکیه نخواهد کرد که ماهیتی واپس رونده و خود شکست جویانه دارند. در این شرایط “من” خودمختاری خود را به دست می آورد، و بیمار قادر می شود در بالاترین سطح توانایی های خود زندگی کند.
مقاومت و پیمان درمانی :
تقریبا تمامی بیمارانی که متقاضی درمان هستند، جلسه درمانگری را با دوسوگرایی آغاز می کنند که از مؤلفه های هشیار و ناهشیار تشکیل شده است. « پیوستار مقاومت و پیمان درمانی دوانلو »
مؤلفه های هشیار پیمان درمانی :
۱- میل بیمار به خوب شدن؛ ۲- همکاری با درمانگری؛ ۳- گفتن حقایقی که دردناک است؛ ۴- رویارویی با احساسات ناراحت کننده خود.
مؤلفه های ناهشیار پیمان درمانی :
۱- برقراری ارتباط به سبکی که درمانگر به استنباط اموری گه در اعماق فکر و احساس بیمار می گذرد قادر شود؛ ۲- فرایند شناسایی و لمس آنها را در بیمار تسهیل کند.
در مقابل پیمان درمانی، مقاومت قرار دارد و آن « پیامد گریز ناپذیر سازوکار زیربنایی نورزها، یعنی سرکوبی احساسات به سبب دردناک و غیرقابل پذیرش بودن آنهاست. از این روی، بیمار از هر مانعی برای گریز از به سطح آمدن و لمس کردن این احساسات استفاده می کند.» مقاومت نیرویی بسیار قوی در فرایند درمان است.
بعد هشیار مقاومت: امتناع از ارائه اطلاعاتی است که بیمار بر اهمیت آنها واقف است.
بعد ناهشیار مقاومت: به کارگیری گسترده ای از سیستم های دفاعی مختلف است.
موضع و هدف درمانگر :
در روش روان تحلیل گری سنتی فروید، درمانگر هدایت درمانگری را به بیمار واگذار می کرد. مشکلات این فن غیرفعال؛ نورز انتقال، واپس روی، وابستگی به درمانگر و درمانگری طولانی و خسته کننده بود.
دوانلو با طراحی روش روان درمانگری پویشی فشرده و کوتاه مدت به چالش با چنین موضع گیریهایی بر می خیزد. بر اساس این روش، درمانگر باید موضع غیرفعال خود را در مقابل بیمار رها و جلسه را مدیریت کند. در این وضعیت، درمانگر به طرز فعالی تعارض بیمار را در کانون قرار می دهد و تعارضی درون روانی بین مقاومت و پیمان درمانی در درون بیمار ایجاد می کند و از طریق زنجیره ای از فشار و چالش، مقاومت بیمار را می شکند. بر خلاف روش سنتی که در آن مقاومت یک مانع قلمداد می شود، در این روش افزایش مقاومت نشانه نزدیک شدن درمانگر به هسته تعارض دردناک و مشکل بیمار است.
جنبه های نورو فیزیولوژیک روان درمانگری پویشی فشرده و کوتاه مدت :
۱- زیر بناهای نورو فیزیولوژیک نورزها؛ ۲- کارکرد نورو فیزیولوژیک بازگشایی ناهشیار.
در این روش درمانی، نورزها بر اساس ناهماهنگی ارتباط دو نیمکره مغز و کارکرد مختل نیمکره راست تبیین می شود و بازگشایی ناهشیار امکان هماهنگی کارکردهای دو نیمکره را با یکدیگر فراهم می سازد.
به سبب غلبه نیمکره چپ در گفتار و مهار رفتار، امکان دستیابی به فعالیت نیمکره راست در شرایط طبیعی وجود ندارد؛ اما پس از غلبه بر مقاومت و شکست غلبه کلامی نیمکره چپ، بررسی مستقیم احساسات در نیمکره راست فراهم می شود.
مثلث تعارض در روان پویشی
دیوید مالان بر این باور است که «هدف هر جلسه درمان قرار دادن بیمار در تماس با احساسات واقعی، تا جایی که بتواند تحمل کند، میباشد»، این نکته اشاره به ضرورت تعدیل میزان اضطراب برانگیخته شده دارد. مالان کار با تعارضات پویشی و موضوعات انتقال هیجانی از روابط گذشته تا حال را به تصویر می کشد. این تصویر به شکل دو مثلث در کتاب «تکنیک روانکاوی» کارل منینگر، وجود دارد. مالان این مثلثها را «مثلث تعارض» و «مثلث شخص» نامید. هر یک از سه قطب(زوایه)، ایستاده در زیر دو عنصر دیگر میباشد. مثلث تعارض مولفههای مفروض در تعارض هیجانی را نشان میدهد.
قطب تکانه / احساس (F/I) : رأس پایین مثلث، بازنماییکننده عواطف فعالساز است که کنش انطباقی را فعال میسازد. این احساسات واقعی و زیربنایی، اساساً سالم و حیاتبخش هستند. اما در بیماران بخاطر متعارض شدن احساسات با عواطف بازدارنده، این قطب مسدود شده و بیمار در مقابل آنها از دفاعهای غیرانطباقی استفاده میکند.
بیمار: من آدمی نیستم که عصبانی شوم ( قطب احساس: خشم/قاطعیت). من تحمل میکنم (دفاع).
بیمار: گریه مال بچههاست ( قطب احساس: غم/سوگ). سعی می کنم خم به ابرو نیارم (دفاع).
قطب اضطراب (A) : زاویه سمت راست، بازنماییکننده عواطف بازدارنده است. اضطرابهای پیوند خورده با احساسات متعارض که باعث تعارضات هیجانی میشود، را نشان میدهد. قطب اضطراب هم میتواند فعالساز و هم میتواند بازدارنده (فلج کننده) باشد. عواطف بازدارنده به محدودیت و کنترل دیگر احساسات کنش محورتر مانند خشم، سوگ، برانگیختگی، خوشی و تمایل جنسی می انجامد. همانند تمام احساسات، احساسات بازدارنده نیز طبیعی هستند و میتوانند سالم و انطباقی باشند. تعداد بسیار محدودی از بازداریها میتوانند مخرب باشند. افراد برای محافظت خود از خطر و هدایت خود برای دوری از تجارب مضر نیاز به اضطراب، گناه، شرم و درد دارند. اما بازداری شدید میتواند خوشی و غنای زندگی را تخریب کند، از این رو بازداری شدید پایهای برای آسیبشناسی نوروتیک فراهم میکند.
بیمار: وقتی در مقابل او گریه می کنم( احساس واقعی: سوگ)، به شدت خجالت می کشم( عاطفه بازدارنده).
بیمار: می خواستم همسرم را در آغوش بگیرم( احساس واقعی: نزدیکی)، ولی واقعاً خجالت کشیدم( عاطفه بازدارنده)
قطب دفاع (D) : زاویه سمت چپ، مانورهای عادتی فرد یا همان دفاعها که از تحریک تکانه یا احساس متعارض پیشگیری میکند، را نشان میدهد. این قطب پاسخهای غیرانطباقی یا مشکلسازی را نشان میدهد که تعارض میان بازداری و فعالسازی را مسدود میکند. همانند اثرانگشت، انواع زیادی از پاسخهای دفاعی وجود دارد. دفاعها میتوانند، رفتارها، افکار و حتی احساسات را دربرگیرند که برای اجتناب از تعارضات روانپویشی بکار گرفته میشوند. گاهی دفاعها میتوانند در تنظیم یا هدایت احساسات، انطباقی و مفید باشند. اما اغلب دفاعها غیرانطباقی و مخرب هستند، مانند زمانی که احساسات انطباقی به شدت از طریق اضطراب، شرم، گناه، درد، تحقیر یا تنفر بازداری میشوند.
وقتی به قطب دفاع مثلث تعارض فکر میکنیم، ضروری است که در نظر داشته باشیم، هر احساسی میتواند به عنوان دفاع عمل کند، مککالو آن را «عاطفه یا احساس دفاعی» می نامد. زمانی که بیمار یک عاطفه فعالساز مانند خشم را نشان میدهد، مهم است که بین استفاده انطباقی و غیرانطباقی این احساس بازنماییشده بروی قطب دفاع تمایز قائل شویم. در زیر نمونههایی از احساسات دفاعی غیرانطباقی و پیامدهایشان نشان داده شده است:
۱- خندیدن یا گریهکردن (احساس دفاعی)، زمانی که فرد واقعاً عصبانی (F) است که به دیگران اجازه سوءاستفاده میدهد.
۲- وانمودی شدید به شادمانی (احساس دفاعی)، برای پوشاندن احساس غم (F) که انکار نمودن نیازها است.
۳- لوندگی جنسی (احساس دفاعی)، تلاشی برای یافتن عشق (F) که جستجویی گمراهکننده است.
۴- خشمگین یا تحریکپذیرشدن (احساس دفاعی)، برای پنهان کردن محبت (F) که انزوا میآورد.
مثلث تعارض (Triangle of Conflict) از سه بخش تشکیل شده است: احساس، اضطراب، دفاع .
بخش اول احساس است، احساسات ما شامل خشم، ترس، غم، شادی، نفرت، علاقه و احساس گناه است. زمانی که یک احساس ممنوعه بروز می کند، ما از دیدن و یا مواجه با آن دچار اضطراب می شویم.
اضطراب: زمانی که احساسات و افکار ممنوعه برانگیخته شدند، اضطراب در فرد شکل می گیرد.
دفاع: دفاع ها با هدف کاهش اضطراب به کار می روند. سرچشمه ی رنج افراد روان آزرده، واکنش ها و احساسات سرکوب شده نسبت به گسیختگی روابط مهم زندگی است، و یا زمانی که تلاش های فرد برای ایجاد دلبستگی، ناکام می شود. این ناکامی، زمینه ساز درد و اندوهی درونی می گردد و خشم واکنشی نسبت به منبع ناکام کننده، ایجاد می کند. درد و خشم ایجاد شده، گاهی به قدری شدید و غیرقابل تحمل است که در اثر آن فرد، ناهشیارانه و به شیوه های مختلف تصمیم می گیرد از نزدیک شدن احساسی دیگران به خود بگریزد، زیرا روابط صمیمی، دردی را در فرد ایجاد می کند. چنین مساله ای باعث به وجود امدن لایه های دفاعی جهت حفاظت سیستم روانی فرد می گردد.
خشم واکنشی
خشم واکنشی، منجر به شکل گیری لایه ای وسیع از احساس گناه می گردد. روی آن را نیز لایه ای از اندوه و غم می پوشاند و دفاع های عمده ی فرد که جزئی از خلق و خوی وی است، مقاومت او را نمایان می سازد. مقاومت در برابر نزدیکی هیجانی است. در این لایه، فرد برای پیشگیری از درد ناشی از صمیمیت با دیگران بر اساس آسیب هایی که در گذشته تجربه کرده است، نسبت به هرگونه رابطه ی نزدیک و صمیمی، مقاومت نشان می دهد. این مقاومت در فرآیند درمان در قالب ممانعت از ورود به احساس و افکار واقعی فرد است.
احساس و تکانه هایی که در صدد ابراز شدن هستند به سبب غیراخلاقی یا عدم امکان ابراز آن در دنیای واقعی در اثر ترس از تنبیه و واکنش دیگران، با اضطراب همخوان می شوند. این اضطراب باعث ایجاد دفاع برای مهار کردن احساسات می شود.
ابراز احساس(ترس از تنبیه یا واکنش) ———–> اضطراب ————> دفاع(برای مهار کردن احساس)
احساسات در خلا به وجود نمی آید، بلکه همواره در خصوص یا در واکنش نسبت به دیگران برانگیخته می شوند. از اینجاست که مفهوم مثلث شخصی مطرح می شود. همان طور که گفته شد در آدمی احساس های متفاوتی وجود دارد. ابراز برخی از احساسات در فرد، ترس ایجاد می کند. زیرا ممکن است بیان آن احساس فرد را با مشکلاتی روبه رو کند. افراد برای فرونشانی اضطراب، از مکانیسم های دفاعی بهره می گیرند.
مثلث شخص، الگوهای انتقال را در الگوهای پاسخدهی هیجانی ترسیم میکند. رأسهای این مثلث تجارب گذشته (P)، اخیر(جاری، C) با افراد مهم زندگی و انتقال به درمانگر (T) را نمایش میدهد. زمانیکه شباهتها بین رفتارهای بیمار در گذشته، روابط جاری و رابطه با درمانگر شناسایی شد، چگونگی حفظ الگوهای غیرانطباقی بیمار از روابط گذشته و انتقال آنها در روابط فعلی مشخص میشود. مثلث شخص طبقه ای از روابط را در زندگی بیمار بازنمایی میکند:
۱- افراد گذشته(P): که از آنها تعارضات هیجانی نشأت گرفته است.
۲- افراد کنونی(C): که با آنها تعارضات هیجانی حفظ شدهاند.
۳- درمانگر(T): که با او میتوان تعارضات هیجانی را آزمود.
چون احساسات همیشه با افراد خاص مرتبط هستند، در نظر داشتن مثلث شخص مهم است. تعارضات هیجانی در انزوا ایجاد نمیشوند، بلکه در تعامل با دیگران آموخته و حفظ میشوند. درمانگر باید بطور همسانی نشان دهد که چگونه احساسات متعارض در مثلث تعارض در ابتدا آغاز و چگونه با افراد خاص در مثلث شخص حفظ میشوند. شناسایی موارد زیر در مورد الگوهای متعارض احساسات، هم برای درمانگر و هم برای بیمار مهم است:
۱- چگونه این الگوها در رابطه با مراقبان اولیه در گذشته (P) شروع شدهاند. حتی زمانی که والدین هنوز در قید حیات هستند و در حال حاضر روابط در جریان است، ما روابط خانواده اصلی را به عنوان «افراد گذشته» در نظر می گیریم. زیرا گذشته عموماً جایی است که الگوهای غیرانطباقی آغاز شدهاند.
درمانگر: هر وقت گریه میکردی (احساس واقعی: سوگ/غم)، پدرت (P) انتقاد میکرد، تو یاد گرفتی که گریه نکنی(D).
۲- چگونه این الگوها در روابط جاری حفظ شدهاند (C).
درمانگر: حتی زمانی که بچهات مرد (C)، نتونستی به خودت اجازه سوگواری (F) با همسرت (C) را بدی، هرچند به شدت نیاز به این کار را داشتی.
۳- چگونه این الگوها در رابطه با درمانگر (T) باز آفرینی میشوند.
درمانگر: اینجا با من (T) از غمگین بودن (F) خودت میترسی (A).
مثلث تعارض که از نظریه ساختاری فروید استنتاج شده، الگوهای رفتار دفاعی بیماران ناشی از انسداد تکانهها یا احساسات شخصی توسط تجربه اضطراب (یا سوگ، یا شرم یا درد) را نشان میدهد. مثلث شخص مبتنی بر مثلث بینش کارل منینگر بر کیفیت منشأ پاسخدهی الگوهای غیرانطباقی در روابط گذشته و کیفیت مشاهده الگوهای مشابه در روابط با درمانگر و در روابط با اشخاص حاضر متمرکز است. هدف رواندرمانیهای پویشی این است که دفاعها و اضطرابها به پایینترین حد برسند، احساسات پنهان ردگیری و این احساسات از حال به منشأشان در گذشته، معمولا در رابطه با والدین برگردند. اهمیت این دو مثلث در این است که میتوانند برای نمایش تقریبا هر مداخلهای طولانی یا کوتاهمدت بکار روند. از زمان معرفی این دو مثلث توسط مالان، عملکرد مثلث تعارض بعنوان اصل عمومی و جهانی رواندرمانی پویشی کوتاهمدت قرار گرفته است.
در فرایند رواندرمانی پویشی کوتاه مدت، پیشروی از دفاع، از اضطراب به احساس پنهان که دفاع علیه آن عمل کرده است، جریان دارد. در این دیدگاه به نظر میرسد که اضطراب با تکانه/احساس پنهان، زمانی گره خورده که فعالیت اضطراب بر بیمار غلبه یافته و مانع کاوش هیجانی بیشتر شده است. هدف اصلی، هدایت بیماران به روند تعارضات هیجانیشان است تا با تکانهها و احساسات با کمترین اضطراب و دفاع ارتباط برقرار کنند.
درمانگر: توجه داری وقتی ناراحتیت رو یادآوری میکنم (I/F) نگاهت رو دور میکنی و موضوع را تغییر میدی (D). درباره این موضوع دردناک احساس بدی داری(A)؟
بیمار: خشمگین میشم.(ابراز احساس واقعی)
درمانگر: میتونیم خشمت رو اینجا، بررسی کنیم؟(تمرکز بر تکانه در رابطه بیمار-درمانگر)
بیمار(با دودلی): نمی دونم چی بگم.(دفاع؛ اجتناب از خشم)
درمانگر: مشکلترین قسمت احساسات منفیت نسبت به من کدومه؟(کاوش اضطراب)
در مدل رواندرمانی کوتاه مدت تعدیلکننده اضطراب، ضمن کاوش عواطف بازدارنده با ملایمت، دفاعها را روشن میکنیم.
مثلث شخص، ساختاری را برای یادآوری منشأ الگوهای پاسخدهی در روابط گذشته و همزمان پیوند این الگوها با الگوهای روابط حاضر و رابطه بیمار- درمانگر فراهم میسازد. اینها الگوهای دیرپای پاسخدهی هستند که سبکهای شخصیتی در افراد و اختلالات در بیماران را می سازند. با تغییر الگوهای دیرپا و «انتقالی» مکرر و الگوهای غیرانطباقی گذشته بیمار، درمانگر میتواند شخصیت بیمار را تغییر دهد.
درمانگر: میتونی سکوتات رو ببینی، با پاسخی که به من میدی(T) به نظر میرسه داری به پدرت پاسخ میدی(C). این الگو نشان میده چطور به پدرت واکنش نشون میدادی(P)؟
درمانگر با طرح مثلث تعارض الگوهای دفاعی بیمار را تشخیص میدهد. پاسخها همیشه با شخص خاصی در زندگی حال و گذشته بیمار طبق طرح مثلث شخص ارتباط دارد. نکته دیگر اینکه تا همین اواخر، جنبه اصلی کارکرد درون فردی و بین فردی (خود) در طرح مثلثها روشن نبود. برای حل این مشکل، مککالو دو مثلث را در بصورت سه بعدی ترسیم کرد. او بعد خود (S) را در هرمهای دو مثلث به نمایش درآورد. بعد خود به مشاهده فرد از خود یا احساس نسبت به خود و دیگری به احساس فرد از دیگران اشاره دارد.
درمانگر: وقتی خشمگین هستی نسبت به خودت چه حسی داری؟ (کاوش مفهوم خود). در مورد احساس من نسبت به خودت چی فکر میکنی؟ (کاوش خودانگاره با دیگری). چه حسی به من داری؟ (کاوش نگاه خود نسبت به دیگری).
هرچند همپوشی زیادی میان نظریه ساختاری فروید و مثلث تعارض مالان وجود دارد، اما اغلب به اشتباه این دو بایکدیگر مترادف فرض میشوند. بدین گونه که قطب دفاع مترادف با ایگو، قطب اضطراب مترادف با سوپر ایگو و قطب تکانه/احساسات مترادف با اید در نظر گرفته میشود. برخی قطب تکانه/احساسات را تکانههای بدوی؛ جنسی و پرخاشگری میدانند، که لازم است از طریق قطب اضطراب؛ سوپرایگو کنترل شود. در این راستا، قطب دفاع بین واقعیتهای درونی و بیرونی مصالحه و سازش برقرار میکند؛ همان بهایی که برای تمدن میپردازیم.
در واقع سوپرایگو کارکردهای قطب اضطراب را در برمیگیرد. سوپرایگو بازنمایی درونی فرد از جامعه؛ وجدان یا اخلاق است. سوپرایگو میتواند شامل ایدهآلها و همینطور تصور منفی از خود و دیگران شود. ما برای هدایت رفتارمان به وجدان نیاز داریم. زیرا یک سوپرایگو قوی میتواند نسبت به پاسخهای خطرزا یا آسیبزا هشدار دهد. مثل چراغ قرمز که به معنای ایست است، سلامت جامعه و افراد را تضمین میکند. با این حال آموزشهای بازدارنده جامعه میتوانند موجب حمله به خود و یا آسیبروانی شوند. در چنین مواردی، یک سوپرایگوی بیش از حد خشن و تنبیهکننده موجب میشود تا فرد تصورات منفی از خودش و دیگران داشته باشد.
هدف رواندرمانی پویشی کوتاه مدت تعدیلکننده اضطراب، محافظت از بیمار و بازسازی یا تعدیل واکنشهای خشن و تنبیهکننده او نسبت به خودش و دیگران است. البته احساس گناه یا شرم در حد مناسب میتواند برای فرد مفید باشد تا او تکانههایش را بطور انطباقی کنترل نماید.
همین طور، قطب دفاع سطحی از کارکرد ایگو را نشان میدهد. کارکرد ایگو به عنوان پاسخی برای میانجیگری میان واقعیتهای درونی و بیرونی است. اما کارکردهای دفاعی میتوانند از واکنشهای انطباقی تا غیرانطباقی متغیر باشد. در مدل درمانی مککالو، تمرکز عمده بروی قطب دفاع، دفاعهای غیرانطباقی است. برای روشن شدن موضوع، مکانیزم گلبولهای سفید در ارگانیزم را در نظر بگیرید. مکانیزم ایمنی و ساخت گلبولهای سفید تنها زمانی نیازمند درمان هستند، که بدرستی کار نمیکنند. اگر کارکرد ایگو را روی طیف انطباقی تا غیرانطباقی در نظر بگیریم، واکنش دفاعهای غیرانطباقی در برابر هیجانات روی قطب احساس-تکانه در تضاد بیشتری هستند، در حالیکه واکنش دفاعهای انطباقی با هیجانات روی قطب احساس-تکانه هماهنگی بیشتر دارند. و یک اید بازسازی شده میتواند طیف وسیعی از سائقها و عواطف انطباقی را در برگیرد. مکانیزهای دفاعی نوع دوستی، والایش و استراتژیهای مقابلهای هوشمندانه میتواند درجاتی از کامرواسازی انطباقی خواستهها و نیازهای ما را تسهیل کنند.
ساختار اید فروید، «بخشی از سیستم انرژی روان» است، که تنها تا حدی بواسطه قطب احساس/تکانه در مثلث تعارض بازنمایی میشود. ما باید در دیدگاههایمان در مورد اینکه اید تنها از تکانههای بدوی جنسی و پرخاشگری تشکیل شده و توسط سوپرایگو کنترل و بواسطه مکانیزمهای ایگو سرکوب میشود، بازنگری کنیم. مدل سائق بیشتر بر کارکرد هیپوتالاموسی مغز تاکید دارد و برای قشر لیمبیک نقش کمی قایل است و یا آن را نادیده میگیرد. پژوهشگران و نظریهپردازان عاطفه، فراوان نشان دادهاند، واکنشهای هیجانی، پاسخهای آرامشبخش، حمایتکننده و از موهبتهای بیولوژیکی ما هستند. علاوه بر این ما نیاز داریم یاد بگیریم که چگونه باید پخته شویم، به عبارتی چگونه عواطفمان را عالی و انطباقی ابراز کنیم.
در مجموع مککالو بر این باور است که در نهاد ما دامنهای از هیجانات و احساسات انطباقی وجود دارد که خواستهها و نیازهای بنیادی ما را نشان میدهد (قطب احساس-تکانه). اما در کنار این هیجانات و احساسات واقعی، پاسخهایی نیز هستند که آنها را از محیط پیرامون یاد گرفتهایم (قطب دفاع). آنها عواطف بنیادیمان را هدایت، جهتدهی یا مسدود و تخریب میکنند. این عواطف ممکن است بواسطه اضطراب، شرم، درد و … که اغلب از مراقبان و جامعه یاد گرفتهایم، مسدود شده باشند. همچنین رفتارهای دفاعی و توانایی مقابلهای ما شدیداً با تجارب ما از طریق یادگیری ارتباط دارد. بجای اینکه مصالحه و سازش برای بهای تمدن ضروری باشد، این ارتباطات یادگیری است که براحتی میتوانند موجب پختهگی و خودیاری ما و یا تخریب یا تنبیه خود شوند.
احساسات و بروز آن
خشم: به صورت انرژی از ناحیه تحتانی شکم آغاز می شود و به سوی ناحیه فوقانی شکم، شانه ها و در نهایت دست ها حرکت می کند.
احساس گناه: تجربه ی دردناکی که گردن و قسمت فوقانی سینه را به صورت موج درگیر می کند.
غم و اندوه: درد به صورت سنگینی در ناحیه سینه حس می شود.
عضلات مخطط: عضلاتی که تحت تاثیر اضطراب، دچار درد در ناحیه ساعد، گردن، گرفتگی گردن، عضلات بین دنده، گرفتگی عضلات زیر دیافراگم، تیک در عضلات صورت و اطراف چشم می شود.
عضلات صاف: تجلی اضطراب غیر ارادی است. معمولا دستگاه هاضمه و شش ها مسیری است که اضطراب را متجلی می کند. این افراد عمدتا از ارتباط بین ناراحتی های جسمانی خود مثل سردرد، دل پیچه، تنگی نفس، احساس گیر کردن چیزی در گلو، اسهال و حالات هیجانی اضطراب ناآگاهند و حتی چنین ارتباطی را به شدت انکار می کنند.
آشوب شناختی: سومین بستر اضطراب، تجلی اضطراب ناهشیار است که کارکردهای شناختی را مختل می کند. اضطراب در این افراد به آشوب های شناختی نظیر گم کردن مسیر فکر، ضعف و سرگیجه، گسیختگی فرآیندهای فکری یا میل به تخلیه تکانشی اضطراب منجر می شود.