فروید : نظریه روانکاوی کلاسیک و مراحل رشد روانی جنسی
فروید (۱۸۵۶ – ۱۹۳۹) در خانوادهای یهودی در فرایبورگ آلمان به دنیا آمد. وقتی زیگموند فروید چهارساله بود خانوادهاش به وین مهاجرت کردند. زیگموند دانشآموز برجستهای بود و به دانشگاه وین رفت و در سال ۱۸۸۱ از دانشکدهی پزشکی فارغالتحصیل شد. فروید در سال ۱۸۸۵ موفق به دریافت بورسیهی پزشکی شد و به پاریس سفر کرد تا زیر نظر ژان مارتین شارکو (۱۸۲۵ – ۱۸۹۳) در بیمارستان سالپتریه مشغول به کار شود. شارکو روی هیستری کار میکرد و آن را یک ناخوشی میدانست و از هیپنوتیزم استفاده میکرد تا نشانههای هیستری را در بیمار کاهش دهد. فروید مجذوب این کار شارکو شد.
فروید در ۱۸۸۶ در وین بهعنوان پزشک شروع به کار کرد و تمرکز کاریاش را روی اختلالات عصبی گذاشت. وی در وین ماند اما در سال ۱۹۳۸ مجبور شد در پی اشغال اتریش به دست نازیها، به انگلستان بگریزد. فروید در لندن جان سپرد.
سه تعریف روانکاوی
فروید بنیانگذار روانکاوی است. وی در سال ۱۹۲۲ مقالهای عمومی نوشت و در آن مقاله سه تعریف از روانکاوی پیش گذاشت:
۱) رشتهای که دربارهی ناخودآگاه تحقیق میکند،
۲) روشی درمانی برای بهبود اختلالات عصبی
۳) مجموعهای از اطلاعات پژوهشی که بهتدریج در حال توسعهیافتن است.
این سه تعریف به ما کمک میکنند تا گام نخستین را به درون عرصه کار فروید بگذاریم. فروید در تعریف اول، روانکاوی را رشتهای دانشگاهی میداند که هدفاش پژوهیدن و واکاویدن فرآیندهای ذهنی است، فرآیندهایی که در دسترس مستقیم [علم پزشکی] نیست. فروید این فرآیندهای ذهنی را سازوکارِ ناخودآگاه میداند.
اگر بخواهیم ساده بگوییم، ناخودآگاه همان بخش ناخودآگاهِ ذهن است. ناخودآگاه روی اندیشه و رفتار خودآگاه تاثیر میگذارد، اما مشاهدهگر مستقیما به آن دسترسی ندارد. نوآوریِ فروید در روانشناسی، صِرف کشفِ ناخودآگاه نیست (چرا که برای مثال نیچه هم دربارهی ناخودآگاه نوشته بود). نوآوری فروید فراهمکردن ابزاری برای دستیابی به ناخودآگاه و تفسیر آن بود. او تحلیل لغزشهای زبانی، جوکها، و – از همه مهمتر – رؤیاها را «شاهراه»هایی به ناخودآگاه میدانست. فروید میگفت رؤیاها، تحققِ آرزوها و تمایلاتِ ناخودآگاه را بازتاب میدهند. از آنجایی که این آرزوها و تمایلات چون تابوهایی اجتماعی هستند و یکپارچگیِ «خود» را تهدید میکنند، پس ذهن خودآگاه سانسورشان میکند.
محتوای ناخودآگاه همان رانههایی هستند که از نظر خودِ خودآگاه ناپسندیدهاند و بنابراین خودآگاه با توسل به مکانیسم سرکوب آن رانهها را از خودآگاهی بیرون میراند. این رانهها شاملِ رانهها و خاطراتی میشوند که در پیوند با «حسِ اولیه» (یعنی همهی آن خاطرات دوران کودکی از دیدنِ سکسِ والدین) و تمایلات تابو (که مرتبط به عقدهی اودیپ اند) هستند. این رانهها گرچه سرکوب شدهاند، اما در رؤیاها و لغزشها و دیگر اشکالِ بیان، به سطح میآیند.
عقدهی اودیپ نقش مهمی در فهم فروید از خودآگاه انسان و ریشه اختلالات عصبی دارد. اسم این عقده، برگرفته از افسانهی یونانی اودیپ است؛ اودیپ ناخواسته و نادانسته پدرش را میکشد و با مادرش ازدواج میکند، و وقتی میفهمد که این کارها را انجام داده، خودش را کور میکند. عقدهی اودیپ، از نظر فروید، مربوط به کششِ کودک به والدِ غیرهمجنس خود و حسادت به والدِ همجنس خود است. گرچه دخترها و پسرها این کشش را بهطور متفاوتی تجربه میکنند، اما در هر دو مورد هدف آن است که از این حسادت به والد همجنس به همسانی با آن والد گذر کنند. فروید باور دارد که این عقدهی اودیپ، جهانشمول است، و اگر دختر یا پسر نتواند با آن سر کند، دچار اختلالات عصبی میشود.
تعریف دوم فروید از روانکاوی این است که روشی درمانی برای درمان اختلالات عصبی است. این روش مستلزم برقراری ارتباطی آزاد و سانسورنشده با بیماری (یا فردی که مورد روانکاوی قرار میگیرد). بیمار روی تخت دراز میکشد و روانکاو کنارش مینشیند و به نمودهای دقیق و لطیف روند ناخودآگاه بیمار گوش میسپارد. این نمودهاست که سرچشمهی اختلال عصبی هستند. پس، رسانهی اصلی در روانکاوی، گفتار است. یکی از اولین بیمارهای فروید گفته بود روانکاوی «علاجی گفتاری» است و چهقدر هم درست گفته است. گفتار بهخودی خود اهمیتی ندارد؛ بل از زبان ذهنِ خودآگاه استفاده میشود تا ردپای ناخودآگاه گرفته شود. سوژهی انسانِ سخنگو بهعنوان سوژهای جداشده در نظر گرفته میشود، یعنی بهعنوان جایگاهِ ستیز بین رانههای خودآگاه و رانههای ناخودآگاه. این رانهها در یک «خود» منفرد و یکپارچه و کامل جمع نمیشوند.
بر همین اساس، برخی گفتهاند که رویکرد فروید متاثر از روش تفسیر خاخامهاست؛ خاخامها متن مقدس را منبعِ نامحدودِ معنی میدانند، و به ریزترین جزئیات و ارتباطات لغوی بین متون توجه میکنند.
تعریف سوم روانکاوی این است که روانکاوی مجموعهای از تحقیقات فعال علمی است که شامل مطالعات موردی، پژوهش دادههای ذهنی و مغزی، و تفسیر جنبههای دیگر سازوکارِ فرهنگ میشود. فروید خودش را به تحلیل سوژههای فردی محدود نساخت، و از حوزههای دانشگاهی دیگر (علوم طبیعی و انسانی) غافل نماند. وی، در واقع، مفسرِ توانای فرهنگ بود، و با باستانشناسی و مردمشناسی و زبانشناسی و ادبیات به تحلیل فرهنگ میپرداخت.
نظریه شخصیت بیش از هر کس دیگری تحت تاثیر زیگموند فروید قرار داشته است. سیستم روانکاوی او اولین نظریه رسمی شخصیت بود و هنوز هم بسیار معروف است. تاثیر فروید به قدری عمیق بوده است که بیش از یک قرن بعد از اینکه نظریه او مطرح شده، به رغم ماهیت بحث انگیز آن، هنوز چارچوبی برای بررسی شخصیت است. نظریه فروید نه تنها بر تفکر درباره شخصیت در روان شناسی و روان پزشکی تاثیر گذاشت، بلکه بر برداشت ما از ماهیت انسان نیز تاثیر عظیمی داشته است. عقاید معدودی در تاریخ تمدن، چنین تاثیر گسترده و ژرفی داشته اند.
بسیاری از نظریه های شخصیت که بعد از فروید مطرح شدند، مشتقات کار او یا گسترش آن بوده اند. نظریه های دیگر، نیروی محرک و جهت خود را تا اندازه ای مدوین مخالفت خود با روانکاوی فروید هستند. بدون اینکه ابتدا از سیستم فروید آگاه شویم، به سختی می توانیم تحول حوزه شخصیت را درک و آن را ارزیابی کنیم.
غرایز : نیروی سوق دهنده شخصیت
غرایز (instincts)، عناصر اصلی شخصیت هستند، نیروهای برانگیزنده ای که رفتار را سوق می دهند و جهت آن را تعیین می کنند. غرایز نوعی انرژی هستند که نیازهای بدن را به امیال ذهن پیوند می دهند. محرکهای غرایز (مثل گرسنگی یا تشنگی) درونی هستند. غریزه حالت بدنی نیست؛ بلکه نیاز بدنی است که به حالت ذهنی، یعنی میل، تبدیل شده است. هدف غریزه، ارضا کردن نیاز و بنابراین، کاهش دادن تنش است.
نظریه فروید را می توان رویکرد تعادل حیاتی نامید زیرا اشاره دارد که ما برای برگرداندن و حفظ کردن تعادل فیزیولوژیکی، جهت آزاد کردن بدن از تنش، برانگیخته می شویم. ما همیشه مقدار خاصی تنش غریزی را تجربه می کنیم. غرایز همیشه به صورت چرخه نیاز که به کاهش نیاز منجر می شود، بر رفتار ما تاثیر می گذارد.
افراد برای ارضای نیازهای خود مسیرهای متفاوتی را طی می کنند. سایق جنسی می تواند به وسیله رفتار دگرجنس گرا، همجنس گرا، یا رفتار خودجنس گرا، ارضا شود یا امکان دارد به انواع دیگر فعالیت هدایت شود. انرژی روانی می تواند به موضوعات جایگزین جا به جا شود، و این جابجایی اهمیت زیادی در تعیین شخصیت فرد دارد. تمام تمایلات، ترجیحات و نگرش هایی که در بزرگسالی نشان می دهیم، جابجایی انرژی از هدف های اصلی هستند که نیازهای غریزی را ارضا می کنند.
انواع غرایز
غرایز زندگی (life instincts)، با ارضا کردن نیاز به غذا، آب، هوا و میل جنسی، در خدمت بقای گونه و فرد هستند. غرایز زندگی به سمت رشد و نمو گرایش دارند. انرژی روانی حاصل از غرایز زندگی، لیبیدو (libido)، است. لیبیدو می تواند به اشیا متصل شده یا در آنها صرف شود. مفهومی که فروید آن را نیروگذاری روانی (cathexis) نامید. برای مثال شما هم اتاقی خود را دوست داشته باشید، فروید خواهد گفت که لیبیدوی شما به او نیروگذاری روانی شده است.
او با گسترش دادن مفهوم پذیرفته شده میل جنسی نظر خود را به شرح زیر توصیف کرد: قسمت اول، میل جنسی از پیوند نزدیک با اندام های تناسلی جدا شده و به صورت عملکرد جسمانی فراگیرتر در نظر گرفته می شود و هدف آن کسب لذت است و فقط به صورت جانبی به هدف تولید مثل خدمت می کند. قسمت دوم، تمام تکانه های صرفا محبت آمیز و مهربانی را شامل می شوند که کلمه بسیار مبهم عشق در مورد آن به کار برده می شود.
میل جنسی انگیزش اصلی ماست. امیال شهوانی از نواحی شهوت زای بدن ناشی می شوند: دهان، مقعد و اندام های تناسلی.
غرایز مرگ (death instincts)، یا غرایز ویرانگر : تمام موجودات زنده زوال یافته و می میرند و به حالت بی جان اولیه خود بر می گردند و انسان ها میل ناهشیاری به مردن دارند. یکی از مولفه های غرایز مرگ، سایق پرخاشگری (aggressive drive) است که به صورت میل به مردن معطوف شده علیه اشیای غیر از خود توصیف می شود. سایق پرخاشگری ما را وادار می ساز که نابود کنیم، فتح کنیم و بکشیم. پرخاشگری مانند میل جنسی جز جدا نشدنی ماهیت انسان می باشد.
سطوح شخصیت در نظریه فروید
فروید شخصیت را به سه سطح تقسیم کرد: هشیار، نیمه هشیار و ناهشیار. سطح هشیار(conscious) تمام احساس ها و تجربیاتی را شامل می شود که در هر لحظه معین از آنها آگاهیم. هشیار جنبه محدود شخصیت می باشد. ناهشیار (unconscious)، قسمت بزرگتر و نادیدنی زیر سطح آب است. نظریه روان کاوی بر این سطح تمرکز دارد. اعماق وسیع و تاریک آن، مخزن غرایز است، همان امیالی که رفتار ما را هدایت می کنند. ناهشیار حاوی نیروی سوق دهنده عمده در پس تمام رفتارها و مخزن نیروهایی است که نمی توانیم آنها را ببینیم یا کنترل کنیم. بین این دو سطح نیمه هشیار (preconscious)، قرار دارد. نیمه هشیار مخزن خاطرات، ادراک ها و افکاری است که فورا به صورت هشیار از آنها آگاه نیستیم، ولی می توانیم به راحتی آنها را به هشیاری انتقال دهیم.
ساختار شخصیت نظریه فروید
نهاد یا او (id)
مخزن غرایز و لیبیدوست ( انرژی روانی که به وسیله غرایز آشکار می کنند). نهاد ساختار قدرتمند شخصیت است، زیرا تمام انرژی دو ساختار دیگر را تامین می کند. نهاد مستقیما با ارضای نیازهای بدن ارتباط دارد. نهاد بر اصل لذت (pleasure principle)، عمل می کند. نهاد از طریق ارتباطی که با کاهش تنش دارد، برای افزایش دادن لذت و اجتناب از درد فعالیت می کند. نهاد برای ارضای فوری نیازها تلاش می کند و تاخیر یا به تعویق افتادن ارضا را به هر دلیلی تحمل نمی کند. فقط ارضای فوری را می شناسد.
نهاد ساختاری خود خواه، لذت جو، ابتدایی، غیر اخلاقی، سمج و ناشکیباست. نهاد از واقعیت آگاه نیست، می توانیم آن را به نوزادی تشبیه کنیم که وقتی نیازهایش برآورده نمی شوند، گریه می کند و مشت تکان می دهد، ولی نمی داند چگونه خود را ارضا کند. نوزاد گرسنه نمی تواند خودش غذا پیدا کند. تنها راهی که نهاد می تواند نیازهایش را ارضا کند از طریق عمل بازتابی یا کامرواسازی توهمی یا تجربه خیال پردازی است که فروید آن را تفکر طبق فرایند نخستین(primary process thinking) نامید.
ایگو یا من (Ego)
اغلب کودکان یاد می گیرند، نمی توانند از دیگران غذا بگیرند مگر اینکه مایل باشند با پیامدهای آن روبه رو شوند؛ برای مثال لذتی را که از تسکین تنش های معقدی حاصل می شود، تا رفتن به توالت به تعویق اندازند، و اینکه نمی توانند کور کورانه اعمال جنسی و پرخاشگرانه را تخلیه کنند. فروید این توانایی ها را تفکر طبق فرایند ثانوی نامید.
دومین ساختار شخصیت فروید، یعنی ایگو، وجود دارد که ارباب منطقی شخصیت است. هدف آن جلوگیری از تکانه های نهاد نیست، بلکه می خواهد به آن کمک کند کاهش تنشی را که آرزو دارد، کسب کند. چون ایگو از واقعیت آگاه است، تصمیم می گیرد که چگونه و چه موقعی غرایز نهاد می توانند بهتر ارضا شوند. خود زمان ها، مکان ها، و اشیای مناسب و جامعه پسندی را که تکانه های نهاد را ارضا خواهند کرد، تعیین می کند.
ایگو از ارضای نهاد جلوگیری نمی کند، بلکه می کوشد آن را به تعویق اندازد یا تغییر جهت دهد تا ضروریات واقعیت را برآورده سازد. خود بر طبق اصل واقعیت (reality principle) عمل می کند. اصل واقعیت با اصل لذت که نهاد بر طبق آن عمل می کند، مغایرت دارد. فروید رابطه ایگو و نهاد را به رابطه سوارکار روی اسب تشبیه کرد.
ایگو به دو ارباب خدمت می کند – نهاد و واقعیت – و همواره بین درخواست های متضاد آنها میانجی گری کرده و بین آنها سازش برقرار می کند. ایگو هرگز از نهاد مستقل نیست و نیرو و انرژی ایگو را از آن می گیرد. این خود همان ارباب منطقی شخصیت است که شما را در شغلی که شاید دوست نداشته باشید نگه می دارد. این ایگو است که شما را وادار می سازد با افرادی که دوست ندارید کنار بیایید.
فرامن (Super ego)
نیروی سومی هم وجود دارد، احکام و عقاید قدرتمندی که عمدتا ناهشیار هستند – که در کودکی فرا می گیریم: عقاید درست و غلط ما. ما این اخلاقیات درونی را وجدان می نامیم. فروید آن را فرامن نامید. این جنبه اخلاقی شخصیت در ۵ یا ۶ سالگی آموخته می شود و در آغاز از مقررات رفتار که والدین ما تعیین کرده اند، تشکیل می شود. کودکان از طریق تحسین، تنبیه و سرمشق یاد می گیرند، والدین آنها چه رفتارهایی را خوب یا بد می دانند. رفتارهایی که به خاطر آنها تنبیه می شوند، وجدان(conscience) یا یک قسمت از فرامن را تشکیل می دهند. قسمت دوم فراخود، خود آرمانی(Ego-ideal) است که از رفتارهای خوب یا درستی تشکیل می شود که کودکان به خاطر آنها تحسین شده اند. یک زمانی کودکان این آموزه ها را درونی کرده و خودشان پاداش ها و تنبیه ها را اجرا می کنند. در نتیجه این درون سازی، هروقت عملی بر خلاف این اصول اخلاقی انجام دهیم ( یا حتی فکر انجام دادن آن را بکنیم)، احساس گناه یا شرم می کنیم.
فرامن به عنوان داور اصول اخلاقی، در درخواست ایگو برای کمال اخلاقی، سنگدل و حتی ظالم است. فرامن از لحاظ شدت، غیر منطقی بودن و اصرار بر اطاعت بی شباهت به نهاد نیست. هدف آن مانند کاری که ایگو انجام می دهد، به تعویق انداختن درخواست های لذت جویانه نهاد نیست، بلکه جلوگیری کامل از آنهاست، مخصوصا آنهایی که به میل جنسی و پرخاشگری مربوط می شوند. فرامن فقط برای کمال اخلاقی تلاش می کند. نهاد برای ارضا فشار می آورد، ایگو می کوشد آن را به تعویق اندازد، و فرامن از همه بالاتر، بر اخلاقیات پافشاری می کند.
ایگو بیچاره از سه طرف تحت فشار است و سه خطر آن را تهدید می کند: نهاد، واقعیت و فرامن . نتیجه گریز ناپذیر این برخورد، در صورتی که خود شدیدا تحت فشار باشد، ایجاد اضطراب است.
اضطراب : تهدیدی برای ایگو
فروید اضطراب را به صورت ترس بی هدف توصیف کرد؛ اغلب نمی توانیم به علت آن یا موضوع خاصی که آن را ایجاد کرده است، اشاره کنیم. اضطراب اساس ایجاد رفتار روان رنجور و رون پریش است. نمونه نخستین تمام اضطراب ها ضربه تولد (birth trauma) است. جنین در رحم مادر در محیط بسیار پایدار و امن قرار دارد، جایی که هر نیاز او بدون تاخیر ارضا می شود؛ اما هنگام تولد، این ارگانیزم به محیط خصمانه ای انداخته می شود، و ناگهان لازم است که سازگار شدن با واقعیت را آغاز کند. این ضربه تولد همراه با تنش و ترس از اینکه غرایز نهاد ارضا نخواهند شد، اولین تجربه اضطراب ماست. وقتی نتوانیم با اضطراب مقابله کنیم، چناچه در معرض خطر مغلوب شدن توسط آن قرار بگیریم، گفته می شود که اضطراب آسیب زاست، یعنی فرد صرف نظر از سن، به حالتی از درماندگی مانند آنچه در کودکی تجربه شده است، تنزل می یابد.
اضطراب واقعی، اضطراب روان رنجور و اضطراب اخلاقی
اضطراب واقعی (reality anxiety) یا اضطراب عینی. دونوع اضطراب دیگر از این نوع ناشی می شود. این ترس از خطرات ملموس در زندگی عملی است. اغلب ما به طور قابل توجیهی از آتش، طوفان ها، زلزله و بلایای مشابه می ترسیم. وقتی که این تهدید دیگر وجود نداشته باشید، ترس ما فروکش می کند. ترس های واقعیت بنیاد می توانند به افراط کشیده شوند.
اضطراب روان رنجور و اضطراب اخلاقی، برای سلامت روانی ما مشکل آفرین تر هستند. اضطراب روان رنجور (neurotic anxiety) در کودکی ریشه دارد، در تعارض بین ارضای غریزی و واقعیت. کودکان اغلب به خاطر ابراز تکانه های جنسی و پرخاشگری تنبیه می شوند. این اضطراب روان رنجور، ترس ناهشیار از تنبیه شدن بخاطر نشان دادن تکانشی رفتاری است که تحت سلطه نهاد قرار دارد. این ترس از غرایز نیست، بلکه از آنچه امکان دارد در نتیجه ارضا کردن غرایز اتفاق بیفتد است. این تعارضی است بین نهاد و خود، و ریشه در واقعیت دارد.
اضطراب اخلاقی (moral anxiety)، از تعارض بین نهاد و فراخود ناشی می شود. در واقع این ترس از وجدان فرد است. وقتی برای ابراز کردن تکانه ای غریزی که با اصول اخلاقی شما مغایرت دارد، برانگیخته می شوید، فراخود شما باعث می شود احساس شرم و گناه کنید و ممکن است خود را دچار عذاب وجدان توصیف کنید. اضطراب اخلاقی بستگی به این دارد که فراخود تا چه اندازه ای رشد کامل کرده باشد. اضطراب اخلاقی نیز مانند اضطراب روان رنجور، مبنای واقعی دارد.
اضطراب موجب تنش در ارگانیزم می شود و بنابراین، تبدیل به سایقی ( مثل گرسنگی یا تشنگی) می شود که فرد را برای رفع کردن آن برانگیخته می کند. این تنش باید کاهش یابد.
خود چگونه می تواند از خودش محافظت یا دفاع کند؟ گریختن از موقعیت تهدید کننده، جلوگیری از نیاز تکانشی که منبع خطر است، یا اطاعت کردن از دستوارت وجدان. اگر هیچ یک از روش های منطقی موثر نباشد امکان دارد فرد به مکانیزم های دفاعی متوسل شود که راهبردهای غیر منطقی هستند که برای دفاع از خود طراحی شده اند.
مکانیزم های دفاعی علیه اضطراب
خود باید تعارض بین درخواست های نهاد و محدودیت های جامعه یا فراخود را کاهش دهد. این تعارض همیشه وجود دارد، زیرا غرایز همواره برای ارضا فشار می آورند، و تحریم های جامعه چنین ارضایی را محدود می کنند. تمام رفتارها از این نظر که علیه اضطراب دفاع می کنند، دفاعی هستند. شدت نبرد درون شخصیت ممکن است نوسان داشته باشد، اما هرگز متوقف نمی شود. معمولا همزمان با استفاده از چند مکانیزم دفاعی (defense mechanism) از خودمان در برابر اضطراب دفاع می کنیم. آنها در دو ویژگی مشترک هستند : (۱) آنها انکار یا تحریف واقعیت هستند – ضروری اما تحریف کننده هستند (۲) به صورت ناهشیار عمل می کنند. ما از آنها آگاه نیستیم، بدین معنی که در سطح هشیار، از خود و محیط مان، تصورات تحریف شده و غیر واقعی داریم.
واپسرانی، مهمترین مکانیسم دفاعی، تکانه ها یا خاطره هایی که تهدید سخت یا رنج آور فراوان دارند از میدان هشیاری بیرون رانده می شود. خاطره هایی که شرم و احساس گناه و بیزاری از خویشتن را بر می انگیزد واپسرانده میشود. واپسرانی بعضی از تکانه های کودکی امری همگانی است. کسانی که از روی عادت افکار و هیجانهایشان را واپس می رانند در برابر بیمارشدن و بخصوص بیماری عروق قلب و سرطان آسیب پذیر ترند. تاثیر واپسرانی و فرونشانی در سلامت بدین صورت است که : ۱- کسانی که عادت دارند افکار نا خواسته را از ذهن خود بیرون برانند بعدها گرفتار بازگشت نیرومندتر آنها و پریشانی بیشتر می شود که اثراتی بر جسم آنها می گذارد. ۲- واپسرانی و فرو نشانی افکار جسم را می فرساید.
سرکوبی، دورکردن غیر ارادی افکار یا خاطره تهدید کننده از آگاهی هشیار. سرکوب گر ها خاطرات ناگوار کودکی را خیلی کمتر به یاد می آورند. سرکوب گرها خیلی بیشتر از غیر سرکوبگرها انکار می کنند و از صفات شخصیتی که از لحاظ هیجانی تهدید کننده مشخص می کنند برخوردارند. (صفاتی چون خود خواهی، تنبلی، گستاخی و نادرستی)
دلیل تراشی، منسوب کردن رفتار و کردار خویش به انگیزه های منطقی یا جامعه پسند تا چنین به نظر آید که در واقع هم درست و معقول رفتار شده است. به دو منظور صورت می گیرد: ۱- کاستن از نا امیدی ناشی از دست نیافتن به هدف( اصلا نمی خواستمش) ۲- تراشیدن انگیزه های پذیرفتنی برای رفتار خویش. هنگامی که رفتار تکانشی داریم یا رفتار برخواسته از انگیزه هایی است که برای خودمان هم پذیرفتنی نیست به دلیل تراشی رو می کنیم. آدمی بیشتر در پی دلایل خوب است تا دلایل واقعی و بهانه هایی معمولا موجه می آورد. مثلا سرم خیلی شلوغ بود ممکن است درست باشد اما احتمالا علت واقعی انجام ندادن کاری نیست.
واکنش وارونه، انگیزه ه ای را از راه زیاده روی در گرویدن به انگیزه متضاد با آن از خود پنهان می کنیم. مادری که به خاطر دوست نداشتن فرزندش احساس گناه می کند ممکن است بیش از اندازه و افراط از او مراقبت کند تا هم به کودک اطمینان دهد و هم به خودش اطمینان دهد مادر خوبی است.
فرافکنی، ویژگی ها، صفات یا رفتار نا خوشایندی از خودمان را به شکل اغراق آمیزی به دیگران نسبت می دهیم تا به وجود آنها در خودمان اذعان نکنیم. زمانی که به کسی بدی می کنید اگر متقاعد شوید که آن طرف آدم ظالم یا نامهربانی بوده است در آن صورت دیگر فقط می گویید حق مردم را کف دستشان می گذارم.
فلسفه بافی، سعی در بریدن عاطفی از موقعیت تهدید کننده از راه مواجه انتزاعی و توجیهی با آن است. پزشک که پیوسته با بیمار سر و کار دارد نمی تواند با همه بیماران ارتباط عاطفی داشته باشد. اگر فلسفه بافی تبدیل به راه و رسم زندگی شخصی شود مساله ساز میشود.
انکار، وقتی واقعیت ناگوارتر از آن باشد که شخص بتواند با آن روبرو شود در آن صورت شخص ممکن است وجود آن را انکار کند. گاه ممکن است انکار واقعیت بهتر از روبرو شدن با آن باشد. (مکانیزم دفاعی ساده و سطح پایین عمدتا توسط کودکان یا افرادی با هوشبهر پایین تر مورد استفاده قرار می گیرد.)
جابه جا سازی، اگر چیزی که نهاد را ارضا می کند در دسترس نباشد، امکان دارد فرد آن تکانه را با چیز دیگری جابجا کند. برای مثال شخصی که نمی تواند خشم خود را به مدیرش ابراز کند، امکان دارد خشم خود را بر فرد در دسترس دیگری تخلیه کند.
والایش، انگیزه ای که از راه معینی ارضا نشود به مجرای تازه ای رانده می شود. والایش رضایت بخش ترین شیوه اداره تکانه های جنسی و پرخاشگری است. آن دسته از تکانه های شهوی را که نمی توان به طور مستقیم ابراز کرد در قالب فعالیت های آفرینشی مانند نقاشی، شعر، موسیقی به صورت غیر مستقیم ابراز داشت. فعالیت های جانشین موجب کاهش تنش می شود.
مکانیزم های دفاعی، انکارهای ناهشیار یا تحریف های واقعیت هستند. در واقع خودمان را گول می زنیم، ولی از انجام این کار آگاه نیستیم. اگر بدانیم خودمان را گول می زنیم، این دفاع ها چندان موثر نخواهند شد. اگر دفاع خوب عمل کند، ما از واقعیت درباره خودمان آگاه نمی شویم و تصویر تحریف شده ای از نیازها، ترسها و امیال خود خواهیم داشت. پس امکان دارد که فرایندهای شناختی عقلانی ما، نظیر حل کردن مسئله، تصمیم گیری و تفکر منطقی، بر خود انگاره بی دقتی استوار باشند. نیروهای درونی و بیرونی که از آنها نا آگاهیم و کنترل منطقی کمی بر آنها داریم، مارا هدایت می کنند. زمانی که دفاع ها شکسته می شوند واقعیت درباره ما آشکار می شود. این در مواقع استرس غیر عادی یا زمانی که تحت روان کاوی قرار داریم، روی می دهد. وقتی دفاع ها شکست می خورند، غرق در اضطراب کوبنده می شویم. احساس می کنیم اندوهگین، بی ارزش و افسرده هستیم. تا زمانی که دفاع ها دوباره برقرار نشوند یا دفاع های جدید برای جایگزین شدن آنها تشکیل نشوند، احتمالا دچار نشانه های روان رنجور یا روان پریشی می شویم. دفاع ها برای سلامت روانی ما ضروری هستند.
مراحل رشد روانی – جنسی شخصیت
تمام رفتارها دفاعی هستند، ولی هرکسی به شیوه یکسان از دفاع های همانند استفاده نمی کند. همگی با تکانه های نهاد یکسانی هدایت می شویم، اما ماهیت خود و فراخود، عمومیت ندارد. این ساختارها برای هرکس وظایف یکسانی دارند اما محتوای آنها از فردی به فرد دیگر تفاوت دارد. بخشی از شخصیت ما بر اساس روابط منحصر به فردی که در کودکی با افراد و اشیای مختلف داشته ایم، شکل می گیرد. ما مجموعه ای فردی از ویژگی های شخصیت را پرورش می دهیم.
تیپ شخصیت منحصر به فرد شخص در کودکی، عمدتا از تعامل های والد – فرزند شکل می گیرد. کودک سعی می کند با ارضا کردن درخواست های نهاد، لذت را به حداکثر برساند، درحالی که والدین به عنوان نمایندگان جامعه، می کوشند درخواست های واقعیت و اخلاقیات را تحمیل کنند. فروید تجربیات کودکی را به قدری مهم می دانست که گفت شخصیت بزرگسال در پنج یا شش سالگی به طور جدی شکل می گیرد.
در سنین مختلف هر ناحیه بدن، به عنوان کانون تعارض، اهمیت بیشتری کسب می کند.
در نظریه مراحل رشد روانی – جنسی هر مرحله با ناحیه شهوت زای بدن توصیف شده است. در هر مرحله رشد، تعارضی وجود دارد که باید قبل از اینکه کودک بتواند به مرحله بعدی برود، حل شده باشد.
گاهی فرد مایل نیست یا نمی تواند از یک مرحله به مرحله دیگر برود، زیرا تعارض حل نشده است یا به این علت که نیازها توسط والد آسانگیر به قدری ارضا شده اند که کودک نمی خواهد پیش برود. در هر دو صورت گفته می شود که فرد در این مرحله رشد تثبیت شده است. در حالت تثبیت(fixation)، بخشی از لیبیدو یا انرژی روانی همچنان در آن مرحله رشد صرف می شود و انرژی کمی برای مراحل بعدی باقی می ماند. سایق جنسی کودک در نظریه روانی جنسی اهمیت زیادی دارد. فروید باور داشت که کودک برای کسب نوع پراکنده لذت جسمانی که از دهان، مقعد و اندام های تناسلی به دست می آید برانگیخته می شود و این نواحی شهوت زا، مراحل رشد را در خلال پنج سال اول زندگی توصیف می کنند.
مرحله دهانی (oral stage)
اولین مرحله رشد روانی – جنسی، از تولد تا حدود دو سالگی ادامه دارد. منبغ اصلی لذت دهان است. کودک از مادر یاد می گیرد که دنیا را به صورت خوب یا بد، ارضا کننده یا ناکام کننده، امن یا خطرناک درک کند. رفتار جذب دهانی ( فرو دادن) و رفتار پرخاشگر دهانی ( گاز گرفتن یا تف کردن).
شیوه جذب دهانی (oral incorporative) ابتدا روی می دهد و تحریک لذت بخش دهان توسط دیگران یا غذا را شامل می شود. بزرگسالانی که در مرحله جذب دهانی تثبیت شده اند، بیش از حد به فعالیت های دهانی مانند خوردن، نوشیدن، سیگار کشیدن، و بوسیدن می پردازند. اگر آنها در کودکی بیش از حد ارضا شده باشند، شخصیت دهانی بزرگسال آنها برای خوشبینی و وابستگی غیر معمول آمادگی خواهد داشت. آنها بیش از اندازه ساده لوح و سطحی هستند. به دیگران اعتماد می کنند و برچسب تیپ شخصیت منفعل به آنها زده می شود.
پرخاشگر دهانی یا آزارگر دهانی (oral aggressive or oral sadistic)، هنگام بیرون زدن دردناک و ناکام کننده دندان ها روی می دهد، در نتیجه مادر را علاوه بر عشق، با نفرت در نظر می گیرند. او مسئول هر چیزی در محیط کودک است، بنابراین باید مسبب درد نیز باشد. افرادی که در این سطح تثبیت می شوند، مستعد بد بینی، خصومت، و پرخاشگری بیش از حد هستند، احتمالا اهل جر و بحث، اظهارات نیش دار و گزنده، و بی رحمانه با دیگران رفتار می کنند. آنها به دیگران حسودی می کنند و می کوشند برای تسلط یافتن، از آنها بهره کشی کنند و آنها را به بازی بگیرند.
مرحله دهانی هنگام از شیر گرفتن پایان می یابد، اگر تثبیت اتفاق افتاده باشد، مقداری لیبیدو باقی می ماند.
مرحله مقعدی
فروید معتقد بود که تجربه آموزش استفاده از توالت در مرحله مقعدی، تاثیر بسزایی بر رشد شخصیت دارد. عمل دفع لذت شهوانی برای کودک تولید می کند، اما با شروع آموزش استفاده از توالت، کودک باید یاد بگیرد این لذت را به تعویق اندازد. وقتی والدین تلاش می کنند زمان و مکان عمل دفع را تنظیم کنند، برای اولین بار ارضای تکانه غریزی با مانع روبرو می شود. کودک یاد می گیرد سلاحی دارد که می تواند از آن علیه والدین استفاده کند. کودک بر چیزی کنترل دارد و می تواند تصمیم بگیرد از درخواست های والدین اطاعت کند یا نه.
اگر آموزش استفاده از توالت خوب پیش نرود، کودک ممکن است به یکی از این دو روش واکنش نشان دهد. روش اول دفع کردن در زمان و مکانی است که والدین تایید نمی کنند. اگر کودک این روش را برای کاهش دادن ناکامی رضایت بخش بداند و بارها از آن استفاده کند، امکان دارد شخصیت پرخاشگری مقعدی (anal aggressive personality) را پرورش دهد. این مبنای شکل های متعدد رفتار خصومت آمیز و سادیستی در زندگی بزرگسال، از جمله ستمگری، ویرانگری، و قشقرق است. چنین فردی احتمالا نا منظم خواهد بود و دیگران را به صورت اشیایی در نظر می گیرد که باید تملک شوند.
روش دوم، نگهداشتن مدفوع است. این احساس لذت شهوانی به وجود می آورد( که از روده پر حاصل می شود) و می تواند روش موفقیت آمیز دیگری برای به بازی گرفتن والدین باشد. اگر کودک چند روز دفع مدفوع نکند، انها نگران می شوند. کودک روش جدیدی برای جلب محبت و توجه والدین کشف می کند. این رفتار مبنای پرورش شخصیت نگهدارنده مقعدی (anal retentive personality) است. چنین فردی لجوج و خسیس است، چیزها را احتکار می کند و نگه می دارد، زیرا احساس امنیت به چیزی که ذخیره و تملک شده و به ترتیبی که اموال و جنبه های دیگر زندگی نگهداری می شوند، بستگی دارد. احتمالا مقرراتی، به طور وسواسی تمیز، لجوج، دقیقه نودی، و بیش از حد با وجدان و ظیفه شناس خواهد شد.
مرحله آلتی
در حدود چهار پنج سالگی تمرکز از مقعد به اندام های تناسلی جابجا می شود. کودکان در مرحله آلتی (phallic stage) به کاووش کردن و دستکاری اندام های تناسلی خود و همبازی هایشان علاقه زیادی نشان می دهند. لذت از طریق رفتارهایی چون استمنا و خیالپردازی از ناحیه تناسلی حاصل می شود. کودک درباره تولد و اینکه چرا پسرها آلت مردی دارند و دختر ها ندارند، کنجکاو می شود. امکان دارد در این باره صحبت کند که میخواهد با والد جنس مخالف ازدواج کند. مرحله آلتی آخرین مرحله پیش تناسلی یا کودکی است. حل کردن تعارض های آلتی، بسیار پیچیده است. پذیرفتن این تعارض ها برای خیلی از افراد دشوار است، زیرا تصور زنا با محارم را که در خیلی از فرهنگ ها حرام است، در بر دارد. واقعیت و اخلاقیات با نهاد شرور دست به گریبان می شوند.
عقده ادیپ در پسرها (Oedipus complex) ، تعارض اساسی مرحله آلتی بر میل ناهشیار کودک به والد جنس مخالف تمرکز دارد. میل ناهشیار به جایگزین یا نابود کردن والد همجنس است. مادر موضوع عشق پسر بچه می شود. او از طریق خیالپردازی و رفتار آشکار، تمایلات جنسی خود را به مادر نشان می دهد. پسر پدر را مانعی بر سر راه خود می بیند. حسادت می ورزد و نسبت به پدر احساس خصومت می کند. همراه با میل پسر به گرفتن جای پدرش، این ترس وجود دارد که پدر تلافی کرده و به او آسیب خواهد رساند. می ترسد که پدر اندام مزاحم او ( آلت مردی پسر) را که منبع لذت و تمایلات جنسی اوست قطع کند. بدین ترتیب اضطراب اختگی (castration anxiety) ایفای نقش می کند. پسر محبت مقبول تری را جایگزین میل جنسی به مادر کرده و با پدرش همانند سازی می کند.
عقده ادیپ در دخترها ( عقده الکترا electra complex)، مانند پسر اولین موضوع عشق دختر، مادر است. اما در مرحله آلتی، پدر موضوع عشق تازه دختر می شود. دختر مادرش را بخاطر وضعیت ظاهرا پست تر خود سرزنش می کند و در نتیجه، عشق او به مادر کمتر می شود. شاید او حتی از مادرش به خاطر آنچه تصور می کند بر وی روا داشته است بیزار شود. او به پدرش حسادت کرده و عشق خود را به او منتقل می کند زیرا او اندام جنسی بسیار با رازشی دارد. دختر رشک آلتی مردی (penis envy) را پرورش می دهد که قرینه اضطراب اختگی پسر است. دختر معتقد است که آلت مردی خود را از دست داده، در حالی که پسر می ترسد آن را از دست بدهد. فروید معتقد بود این عقده ادیپ زنانه هرگز نمی تواند به طور کامل حل شود. وضعیتی که باور داشت به شکل گیری نا مناسب فراخود در زنان منجر می شود. عشق زن به مرد همیشه با رشک آلت مردی آمیخته است که می تواند با داشتن بچه پسر، تا اندازه ای آن را جبران کند. دختر در نهایت با مادر همانند سازی کرده و عشق خود به پدر را سرکوب می کند.
شخصیت آلتی، تعارض هایی که به طور نامناسب حل شده اند می توانند حالت مداوم اضطراب اختگی و رشک آلت مردی را ایجاد کنند. شخصیت آلتی گواه بر خود شیفتگی نیرومند است. آنها در برقرار کردن روابط دگر جنس گرای پخته مشکل دارند. آنها نیاز دارند که همواره از ویژگی های جذاب و بی همتای آنها تعریف و تمجید شود. مادام که آنها مورد چنین تاییدی قرار بگیرند، خوب عمل می کنند، اما چنانچه این تایید وجود نداشته باشد، احساس بی کفایتی و حقارت می کنند.
فروید شخصیت آلتی مردانه را به صورت جسور، گستاخ، مغرور و از خود مطمئن توصیف کرد. سعی می کنند مردانگی خود را از طریق پیروزی های جنسی مکرر ابراز کنند. شخصیت آلتی زنانه که با رشک آلتی مردی بر انگیخته می شود، در زنانگی خود اغراق کرده و از استعدادها و جذابیت خود برای مغلوب کردن مردان و چیره شدن بر آنها استفاده می کند.
نمایش پر تنش مرحله آلتی در همه ما سرکوب شده است. تاثیرات آن، ما را هنگام بزرگسالی در سطح ناهشیار برانگیخته می کند و ما این تعارض را چندان به یاد نمی آوریم.
دوره نهفتگی (latency period)
سه ساختار اصلی شخصیت تقریبا در ۵ سالگی شکل گرفته اند و رابطه بین آنها محکم شده است. ۵ یا ۶ سال بعدی آرام است. دوره نهفتگی مرحله رشد روانی جنسی نیست. غریزه جنسی خفته است و موقتا به فعالیت های تحصیلی، سرگرمی ها، ورزش ها و برقراری روابط با اعضای همجنس والایش می یابد.
مرحله تناسلی (genital stage)
آخرین مرحله رشد روانی جنسی است که با بلوغ آغاز می شود. بدن از لحاظ فیزیولوژیکی جا می افتد و اگر در مراحل قبلی رشد، تثبیت مهمی روی نداده باشد، فرد می تواند زندگی عادی را اداره کند. شدت تعارض در این دوره کمتر از مراحل دیگر است. تعارض از طریق والایش به حداقل می رسد. تیپ شخصیت تناسلی می تواند در عشق و کار، رضایت خاطر کسب کند، که دومی راه خروج قابل قبولی برای والایش تکانه های نهاد است. نظریه شخصیت فروید به دوران بعد از کودکی و نوجوانی چندان توجهی ندارد.
سوالهایی درباره ماهیت انسان
فروید تصویر دلنشین یا خوشبینانه ای از ماهیت انسان به ما ارایه نداد. هر فرد زیر زمین تاریکی از تعارض است که همواره جدالی به شدت در آن بیداد می کند. انسان ها به صورت بدبینانه توصیف شده اند که محکومند با نیروهای درونی کشمکش کنند، کشمکشی که تقریبا همیشه در آن بازنده هستند. ما بی وقفه از خود در برابر نیروهای نهاد که برای ساقط کردن ما همیشه هوشیار می مانند دفاع می کنیم. فقط یک اصل کلی وجود دارد: کاهش دادن تنش. فروید عمومیت را در ماهیت انسان تشخیص داد اما گفت بخشی از شخصیت در هر کسی بی همتاست.
فروید در رابطه با موضوع اراده آزاد در برابر جبرگرایی، دیدگاه جبر گرایانه داشت. تقریبا هر کاری که انجام می دهیم، به هرچیزی که فکر می کنیم و هر خوابی که میبینیم، به وسیله غرایز زندگی و مرگ تعیین شده اند که نیروهای دست نیافتنی و نا دیدنی در درون ما هستند. شخصیت بزرگسال ما به وسیله تعامل هایی که قبل از ۵ سالگی ما روی داده اند، تعیین می شود، در زمانی که کنترل کمی داشتیم. این تجربیات برای همیشه ما را در چنگال خود نگه می دارد. کسانی که تحت روانکاوی قرار می گیرند می توانند به توانایی به کارگیری اراده آزاد بیشتر دست یابند . مسئولیت انتخابهای خود را بر عهده گیرند.
قضاوت او درباره انسان ها در کل خشن بود : من در کل انسان ها، چیز کمی را که خوب باشد، پیدا کردم. طبق تجربه من، اغلب آنها آشغال هستند.
ارزیابی در نظریه فروید
هدف نظام روانکاوی فروید برگرداندن خاطرات، ترس ها و افکار سرکوب شده به سطح هوشیاری بود. دو روش ارزیابی را به وجود آورد تداعی آزاد (free association) و تحلیل رویا (dream analysis) .
تداعی آزاد، او از فرد می خواست روی تخت دراز بکشد، در حالی که خودش پشت او دور از دید قرار می گرفت. او بیمار را ترغیب می کرد آرام باشد و بر رویدادهای گذشته تمرکز کند. بیمار باید به نوعی خیالپردازی با صدای بلند می پرداخت و هرچه به ذهنش می رسید بیان می کرد. او باید هر فکر و هر عقیده را همان گونه که هست صرف نظر از اینکه چقدر پیش پا افتاده، خجالت آور، یا عذاب آور باشد، به طور کامل بیان کند.
گاهی صحبت کردن درباره برخی تجربیات یا خاطرات خیلی عذاب آور بود و بیمار مایل نبود آنها را افشا کند. فروید این لحظه ها را مقاومت (resistance) نامید. مقاومت ها به این دلیل اهمیت دارند که از نزدیک شدن به مشکلات بیمار خبر می دهند. مقاومت علامت آن است که درمان در مسیر درست قرار دارد و روانکاو باید به کاوش کردن این زمینه ادامه دهد.
تحلیل رویا . رویاها به صورت نمادی، امیال، ترسها و تعارض های سرکوب شده را نشان می دهند. این احساسات به قدری شدید سرکوب شده اند که فقط هنگام خواب، به صورت تغییر شکل یافته به سطح می آیند. فروید دو جنبه رویاها را مشخص کرد : محتوای آشکار (manifest content) که به رویدادهای واقعی در رویا اشاره دارد و محتوای نهفته (latent content) که معنی پنهان نمادی رویدادهای رویاست. برای مثال پله ها، نردبان ها، و راه پله ها در رویا بیانگر آمیزش جنسی بودند. تعدادی از نمادها برای مخصوص فردی است که مورد روانکاوی قرار دارد و برای فرد دیگر معنای متفاوت دارد.
رویاها می توانند علت های مادی نیز داشته باشند. محرک های فیزیکی مانند دمای اتاق خوب یا تماس با همسر می توانند موجب رویا شوند و محرک های درونی، نظیر تب و معده ناراحت نیز می توانند آغازگر رویاها باشند.
پژوهش درباره نظریه فروید
روش پژوهشی اصلی فروید مورد پژوهی (case Study) بود. این روش بر مشاهده عینی متکی نیست. او در طول جلسه درمان یادداشت کلمه به کلمه برنداشت زیرا معتقد بود این کار توجه آنها را از گفتگو منحرف می کند. فروید چند ساعت بعد از دیدن هر بیمار یادداشت بر می داشت. بنابراین امکان دارد یادآوری او گزینشی بودند. اما امکان دارد که یادداشت های فروید بسیار دقیق بوده باشند. ما نمی توانیم مطمئن باشیم.
بررخی منتقدان فروید عقیده دارند که بیماران فروید واقعا تجربیات جنسی کودکی را بر ملا نکردند زیرا در اغلب موارد این تجربیات هرگز اتفاق نیفتاده بودند. منتقدان دیگر معتقدند، فروید این عقیده را که این گونه اغفال ها علت واقعی روان رنجوری ها هستند، را به این دلیل مطرح کرد که قبلا چنین فرضیه ای را طرح کرده بود. انتقاد دیگر از پژوهش فروید نمونه کوچک آن است.
فروید و روان کاوان دیگر مطالب بسیار با ارزشی را در مورد شخصیت انسان ارایه داده اند. او با روش آزمایشی آشنا بود اما معتقد بود پژوهش علمی و روان کاوی ذاتا ناسازگارند.
تایید علمی مفاهیم فروید :
مفاهیم نهاد، خود، فراخود، میل به مرگ، لیبیدو و اضطراب را نمی توان با روش های آزمایشی بررسی کرد. اما مفاهیمی که می توانستند به این صورت آزمایش شوند عبارت بودند از : تیپ های شخصیت دهانی و مقعدی، مفهوم اساسی مثلث ادیپی، اضطراب اختگی، و این عقیده که زنان با بچه دار شدن به عنوان جبرانی برای فقدان آلت مردی معضل ادیپی را حل می کنند.
ناهشیار، این عقیده اکنون کاملا ثابت شده است. تاثیرات ناهشیار خیلی فراگیر تر از آن است که فروید اظهار داشت. ناهشیار باهوش تر از آن است که ابتدا تصور می شد. ناهشیار در حل کردن مسئله، فرضیه آزمایی و خلاقیت نقش دارد. پژوهش ها درباره ماهیت ناهشیار ادراک زیر آستانه(subliminal perception) را شامل می شوند. با اینکه آزمودنی ها نمی توانند محرک ها را درک کنند، فرایندهای هشیار و رفتار آنها به وسیله این محرکها برانگیخته می شوند. افراد می توانند تحت تاثیر محرک هایی قرار بگیرند که به صورت هشیار از آنها آگاه نیستند. برای مثال تعدادی کلمه به صورت خیلی سریع به آزمودنی نشان داده شد طوری که آزمودنی ها آگاه نبودند که این محرک ها را دیده اند، فرایندهای فکر آنها تحت تاثیر قرار گرفت، وقتی محرک، تصویری از زنبود بود، تداعی ها کلمات نیش و عسل را در بر داشت. محرک هایی که زیر سطح آگاهی هشیار ارایه می شوند می توانند بر رفتار نیز تاثیر بگذارند.
خود، فروید نقش خود (ego) را به این صورت در نظر داشت که همواره بین واقعیت و درخواست های غریزی نهاد میانجی گری می کند. پژوهشگران دو مولفه خود را مشخص کرده اند : (۱) کنترل خود (۲) انعطاف پذیری خود. کنترل خود، به مقدار کنترلی که بر تکانه ها و احساسات خویش اعمال کنیم اشاره دارد. انعطاف پذیری خود، به انعطاف پذیر بودن ما در تعدیل کردن، تنظیم کردن، یا تغییر دادن میزان کنترل خود برای روبرو شدن با تغییرات در محیطمان اشاره دارد. افرادی که انعطاف پذیری خود نا چیزی دارند افراد خشک نامیده می شوند.
انعطاف پذیری خود بالا، با هوش عمومی، نمرات خوب در مدرسه، و محبوبیت نزد همسالان، رضایت بیشتر از زندگی و عملکرد اجتماعی بهتر همبستگی مثبت داشته است.
تخلیه هیجانی، به برطرف شدن نشانه ناراحت کننده می انجامید. کتاب های خودیاری، ما را ترغیب می کنند با بیرون ریختن خشم بر سر چیزی بی جان، آن را خالی کنیم- مثل مشت زدن به بالش یا مشت زدن به کیسه بوکس.
جابجایی، پرخاشگری جابجا شده، پدیده ای قابل قبول و قابل اطمینان است. هرچه موقعیتی که جابجایی در آن اتفاق می افتد ناگوارتر و استرس زا تر باشد، شدت جابجایی بیشتر است.
سرکوبی، دورکردن غیر ارادی افکار یا خاطره تهدید کننده از آگاهی هشیار نتایج تایید کننده ای به بار آورده اند. سرکوب گر ها خاطرات ناگوار کودکی را خیلی کمتر به یاد می آورند.
رویاها، اغلب با محتوای بسیار هیجانی از زندگی خواب بیننده مشخص می شوند. قرار داشتن در معرض وسایل الکترونیکی نظیر موبایل، بازیهای ویدیویی و … بر محتوا و فراوانی رویا تاثیر دارد. پسرها بیشتر درباره ارتباط با دوستان خواب می بینند و دختران بیشتر درباره حاملگی، ازدواج و خرید کردن خواب می بینند. کسانی که در کودکی تلویزیون سیاه سفید دیده بودند گفتند که محتوی خواب آنها سیاه سفید است و آنهایی که بیشتر با تلویزیون رنگی مواجه بودن رنگی خواب می دیدند.
عقده ادیپ، نتایج پژوهش ها نشان دادند که اعمال محبت آمیز به والد جنس مخالف و پرخاشگری به والد همجنس به مراتب بیشتر از برعکس آن روی می دهد. این نوع رفتارهای ادیپی در حدود ۴ سالگی بیشتر و در ۵ سالگی رو به کاهش می گذاشتند.
تیپ های شخصیت دهانی و مقعدی، پژوهشها این عقیده فروید را تایید می کنند.
سن و رشد شخصیت، تحقیقات حکایت از آن دارند که سالهای اواسط کودکی (۷ تا ۱۲ سالگی) در تعیین الگوهای شخصیت بزرگسال مهم تر از سالهای اوایل کودکی هستند.
لغزش فرویدی، به عقیده فروید، چیزی که به نظر می رسد فراموشی معمولی یا خطای اتفاقی در گفتار باشد، در واقع انعکاس انگیزه ها یا اضطراب های نا هشیار است. آنهایی که در آزمون اضطراب جنسی نمره بالا گرفتند، بیشترین تعداد لغزش های فرویدی را در ارتباط با مسائل جنسی داشتند.
خاطرات سرکوب شده و سواستفاده جنسی کودکی، مردان و زنانی که در کودکی مورد سو استفاده جنسی قرار گرفته اند، گرایش نیرومندی به اضطراب، افسردگی، عزت نفس پایین، و خودکشی دارند.
منبع : نظریه های شخصیت / دوان پی شولتز، سیدنی الن
فروید و دین
فروید توجه خاصی به دین داشت. او، گذشته از مقالات بسیاری که به کارکردهای شخصی و اجتماعی دین میپردازد، سه کتاب درباره این موضوع نوشته است. نخستینشان «توتم و تابو» است (که نخستینبار در آلمان و در ۱۹۱۳ منتشر شد). این کتاب خاستگاههای روانشناختیِ جوامعِ اولیه را بازسازی میکند و نظریهی دین را پی میریزد.
فروید، همانند دیگر دینشناسان زمانهی خویش، به دو ممنوعیت یا تابو اشاره میکند که در میان فرهنگهای قبیلهای رایج بوده: زنای با محارم و خوردنِ توتمِ قبیله. فروید، برخلاف دیگر دینشناسان، تاکید میکند که این ممنوعیتها اعمال نمیشدند اگر میلی برای انجامدادن آن تابوها وجود نداشت. فروید این دو ممنوعیت را نمودهای عقدهی اودیپ میداند؛ پسرها همگی با هم پدرشان یا همان رئیس قبیله را میکشتند تا زنان او (و مادران خودشان) را تصاحب کنند. بعد دچار احساس گناه میشدند و پیکر یک توتم را در جایگاه پدر مینشاندند تا نمادِ مقدس قبیله شود. بدین گونه، پدرکشی بهطور نمادین ممنوع شد. از این رو، این دو تابو وضع شد تا اعضای قبیله مرتکب گناه اودیپی نشوند: یعنی تمایل به زنای با مادر و پدرکشی.
فروید در کتاب دیگرش، «آیندهی یک وهم» (۱۹۲۷)، دوباره به دین میپردازد. درحالی که «توتم و تابو» گذشتهی پیشاتاریخی تمدن انسان را میکاود، «آیندهی یک وهم» به وضعیتِ کنونی دین میپردازد، از جمله به مسئلهی باور به خدا. این کتاب، در واقع، آیندهی دین در جوامع مدرن را تحلیل میکند. فروید میگوید اگر وهم آن چیزی باشد که فرد آروزی حقیقیبودناش را دارد، بنابراین باور به خدا یک وهم است. واقعیتِ زندگی در این جهان، وحشی و فانی است، و ما انسانها در جستجوی چیزی هستیم که ما را یاری دهد تا به این واقعیت چیره شویم.
وقتی کودک هستیم، والدینمان در برابر این واقعیت از ما محافظت میکنند، و به ما کمک میکنند تا باور کنیم هیچ مشکلی وجود ندارد و همهچیز خوب است؛ ما اینگونه در میانهی توفان، احساسِ امنیت میکنیم. (البته، والدین ما میدانند که چنین امنیتی نهایتا وهمی است). وقتی بزرگ میشویم، باز هم به این نوع وهمآلود از امنیت نیاز داریم، اما والدینمان دیگر این امنیت را فراهم نمیکنند. بنابراین، کارکرد دین میشود امنیتبخشیدن به ما. دین، فرافکنیِ همانچیزی است که ما میخواهیم حقیقت داشته باشد، فرافکنیِ خدایی که والدِ نهایی و آرمانی است.
دین، بیانِ تحققِ آرزوست. فروید میگوید رازِ نیروی دین «در نیروی این آرزوها نهفته است» (آیندهی یک وهم، ص ۳۰). از این لحاظ، از نظر فروید باور جامعه به خدا چیزی است شبیه اختلال عصبیِ جمعیای است که از عقدهی اودیپ ناشی میشود. همانگونه که جوامع انسانی تکامل مییابند و بالغتر میشوند، پس آرزوها و تمایلات کودکیشان هم رشد میکند. فروید باور دارد که این جوامع نیازهایشان را متناسب با نماد پدر پیشرفت میدهند. خرد مدرن، وهم را جایگزین [خدا] میکند.
شناختهشدهترین و خلاقانهترین اثر فروید درباره دین، «موسی و یکتاپرستی» است که بین سالهای ۱۹۳۴ و ۱۹۳۸ نوشته شده است. فروید در این کتاب خاستگاههای دین کهن اسرائیلی را از طریق خوانشِ داستان خروج (در تورات) بازسازی میکند. فروید، همانگونه که میتوان انتظار داشت، اهمیتی به خود برداشتِ توراتی از موسی و خروج قوماش نمیدهد، بل میکوشد تا رد پای داستانِ تقریبا فراموششدهی خاستگاه حقیقی دینِ اسرائیلی را بیابد. فروید میگوید موسی اصالتا یهودی نبود. او شاهزادهای مصری بود که از آموزههای فرعون اِخنآتون (اخناتون) پیروی میکرد. اخنآتون فرعونی بود که کوشید پرستش آتون، خدای یگانه، خدای عشق و فضیلت اخلاقی را جایگزین چندخداپرستی رایج در مصر کند.
اخنآتون درگذشت و آموزههای یکتاپرستیاش پایگاههای مردمیاش را از دست داد. مریدش، موسی، بردههای یهودی به پیروان خود درآورد و با آنان به بیابانها گریخت. اما زمانی شد که یهودیان از موسی و آموزههای یکتاپرستیاش سرخورده شدند.آنان موسی را کشتند و یهوه را (که پیشتر او را “خدای جنگ” میدانستند) خدای خویش ساختند، و موسی را پیامآور آن خدا نامیدند.
فروید میگوید قوانین و آیینهای پیچیدهی قربانیکردن در تورات، بقایایِ قانونیِ این دوره از تاریخ دین اسرائیل است. سدهها بعد، پیامبرانی مانند عاموس و اشعیا برخاستند و آیینهای خونینِ آن خدا را نپذیرفتند و قوم را به پرستش تکخدای عشق و اخلاق دعوت کردند، همان تکخدایی که موسی تبلیغش میکرد. مبلغان بعدی، یکتاپرستی یهودی و مسیحی را پدید آوردند. ناگفته پیداست که برخی از تاریخدانان دین کهن اسرائیلی، این بازسازی خلاقانهی فروید از خاستگاههای یکتاپرستی یهودی را بسیار ستودند. هرچند، بهرغم نتیجهگیریهای فروید، رویکرد تفسیری وی به این ادبیات بود که روشی جذاب برای بررسی دینهای یهودی و مسیحی با توجه به متون مقدس فراهم کرد.
فروید ادبیات کتاب مقدس را همچون نمود ستیزی میداند که بین دو شکل بسیار متفاوتی از باور دینی و کنشِ دینی وجود دارد. فروید ادبیات کتاب مقدس را جایگاهی میداند که ستیز و دوسوگرایی (ambivalence)، شبیه رؤیاها و لغزشهای زبانی بیمارهای وی، با هم میآیند و چیزی بیشتر از مرادهای خودآگاهشان افشا میکنند.
مطالب مرتبط
ایگو و کارکردهای آن
کتاب اصول روانکاوی فروید
دانلود تمامی کتاب های فروید (زبان انگلیسی)
دانلود فایل کارگاه آموزشی روان درمانی پویشی