اختلال افسردگی اساسی چیست؟ توصیف ، نشانه ها و درمان افسردگی
اختلال افسردگی اساسی
اختلال افسردگی اساسی یا سرماخوردگی روانی (سلیگمن[۱]، ۱۹۷۵) را می توان با خلق افسرده و یا احساس غمگینی و بیعلاقگی به هرگونه کوشش و لذت روزانه، (انجمن روانپزشکی امریکا،۲۰۱۳) شناخت. افراد افسرده دارای نارساییهای شناختی (آستین[۲]، میشل[۳] و گودوین[۴]، ۲۰۰۱؛ پاپازاچاریاس[۵] و ناردینی[۶]،۲۰۱۲) و مشکل حافظه (برند[۷] و همکاران، ۱۹۹۲) هستند، بهسختی میتوانند تصمیم بگیرند، عزت نفس پایینی دارند (شمیتز[۸] و همکاران، ۲۰۰۳) و احساس بیارزشی و ناامیدی میکنند (جیون[۹] و همکاران، ۲۰۱۴).
تاریخچه اختلال
مردم موارد افسردگی را از زمان های بسیار دور ثبت کرده اند، و توصیف هایی از آنچه ما امروزه اختلالات خلقی می خوانیم در بسیاری ازمنابع قدیم وجود دارد. داستان «عهد عتیق» شاه سائول King saul و داستان خودکشی آژاکس در ایلیاد هومر، هر دو یک سندرم افسردگی را توصیف کرده اند. حدود ۴۰۰ سال قبل از میلاد، بقراط اصطلاح مانی و ملانکولی را برای توصیف اختلالات روانی بکار برد. حدود سال ۳۰ میلادی، پزشک رومی، سلسوس celsus در کتاب De-re-Medicinaملانکولی را ناشی از صفرای سیاه معرفی نمود [ از ریشه یونانی melan (سیاه) و chole (صفرا)]
در سال ۱۸۵۴، ژول فالره. حالتی را توصیف نمود و آن را جنون ادواری نامید. چنین بیمارانی متناوباً حالات خلقی مانی و افسردگی را تجربه می کنند. در سال ۱۸۸۲، کارل کالبام روانپزشک آلمانی، با استفاده از اصطلاح سایکلوتایمی، مانی و افسردگی را مراحل مختلف یک بیماری توصیف کرد. امیل کرپلین در سال ۱۸۹۹، بر اساس معلومات روانپزشکان فرانسوی و آلمانی، مفهوم بیماری منیک – دپرسیو را شرح داد که شامل اکثر ملاک های تشخیصی است که امروزه روانپزشکان برای تشخیص اختلال دو قطبی I از آن ها استفاده می کنند. فقدان سیر رو به دمانس و تباهی در پسیکوز منیک – دپرسیو آن را از دمانس پره کوز (اسکیزوفرنی آن زمان) تفکیک می نمود.
کرپلین نوع خاصی از افسردگی را نیز شرح داد که پس از یائسگی در زن ها و اواخر بزرگسالی در مردها شروع می شود و بعداً به افسردگی رجعتی involutional melancholia معروف شد و از آن پس یکی از معادل های اختلالات خلقی با شروع دیررس شمرده می شود.
در چهارمین ویراست راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی اختلالات یک قطبی (افسردگی) و اختلالات دوقطبی رویهم اختلالات خلقی در نظر گرفته میشد، اما در پنجمین ویراست راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی (DSM-5) این دو طبقه را جداگانه قرار داده است:
اختلالات افسردگی (دربرگیرنده اختلال خلقی اخلالگرانه، اختلال افسردگی اساسی، اختلال افسردگی دائم یا دیستیمیا) و
اختلالات دوقطبی و اختلالات مرتبط با آنها (گنجی،۱۳۹۲).
ملاک های DSM-5 برای اختلال افسردگی اساسی :
A ) پنج یا تعداد بیشتری از نشانه ها در طول مدت دو هفته وانحراف از عملکرد قبلی
حداقل یکی از نشانه ها: الف) خلق افسرده ب) فقدان علاقه یا لذت نشان دهنده افسردگی اساسی است.
۱-خلق افسرده در بخش عمده روز تقریبا هر روز الف)توسط گزارش ذهنی احساس غمگینی،پوچی ناامیدی
ب) مشاهده دیگران (بیمناک به نظر میرسد) و در کودکان و نوجوانان بصورت خلق تحریک پذیر دیده می شود.
۲- کاهش علاقه یا لذت در فعالیتها در بخش عمده روز وتقریبا هر روز
۳-کاهش یا افزایش وزن (بیش از ۵%وزن) یا کاهش یا افزایش اشتهاتقریبا هر روز (ناتوانی در کسب وزن مورد انتظار)
۴-بی خوابی یا پر خوابی هر روز
۵-سراسیمگی یا کندی روانی حرکتی هر روز قابل مشاهده نه صرفا ذهنی
۶-خستگی یا فقدان انرژی هر روز
۷-احساس بی ارزشی یا احساس گناه
۸-کاهش توانایی فکر یا تمرکز کردن یا دو دلی تقریبا هر روز (مشکل فکر کردن،تمرکز کردن،تصمیم گرفتن)
۹-افکار مکرر مرگ (نه فقط ترس از مردن) اندیشه پردازی خود کشی بدون برنامه ریزی یا اقدام به خود کشی یا برنامه خاص برای دست زدن به خود کشی
B) اختلال در عملکرد اجتماعی، شغلی یا دیگر عملکرد ها ایجاد میکند.
C) این دوره ناشی از تاثیرات فیزیولوژیکی مواد یا بیماری جسمی نباشد.
پاسخ به صدمه مهم (داغدیدگی، ورشکستگی، صدمات ناشی از بلا یای طبیعی و…) احساس غمگینی شدید بی خوابی ،اشتهای کم و…ملاک A را در بر داشته شبیه دوره افسردگی اساسی . وجود دوره افسردگی اساسی علاوه بر پاسخ طبیعی به صدمه باید در نظر گرفته شود و این قضاوت بر اساس سابقه فرد و هنجار های فرهنگی برای ابراز ناراحتی در زمینه صدمه می باشد.
D) با اختلالات روان پریشی دیگر بهتر توجیه نمیشود.
E) هرگز دوره منیک یا هایپومنیک وجود نداشته البته اگر دوره منیک یا هایپومنیک ناشی از مواد باشد یا بیماری جسمانی موردی ندارد.
موضوع مرتبط : فایل صوتی خودهیپنوتیزم کاهش افسردگی
ویژگی بنیادی اختلال افسردگی اساسی که گاهی آن را افسردگی یکقطبی نیز مینامند، غم شدید، دوری جویی از دیگران و احساس بیفایدگی و بیارزشی است. علت یکقطبی نامیده شدنش این است که در آن چرخه مانیک وجود ندارد (گنجی،۱۳۹۲).
همه انسانها در دورهای از زندگی خود احساس افسردگی میکنند و معمولاً میتوانند پیدایش این افسردگی را به رویدادهای روشنی ربط دهند. در پیدایش افسردگی دو گونه رویداد اهمیت ویژه دارند: فقدان (از دست دادن) و شکست. تجربههایی مانند از دست دادن کار یا درگذشت بستگان نزدیک میتوانند مایه آغاز چرخهای از غم، خمودگی و تکرار پارهای افکار منفی شوند. همچنین شکستها، مانند رد شدن در یک آزمون یا ناکامی در قانع کردن فرد موردعلاقه برای ازدواج نیز میتوانند به نومیدی و احساسات و اندیشههای منفی منجر شوند. بیشتر مردم میتوانند این احساسات منفی را پس از چند روز یا چند هفته از میان ببرند و به زندگی عادی خود بازگردند اما در برخی دیگر، نشانههای افسردگی به مدت طولانی باقی میماند و زندگی آنها را دستخوش دگرگونی میکند (گنجی،۱۳۹۲).
میانگین سن آغاز اختلال افسردگی اساسی نزدیک به چهلسالگی است و نزدیک به پنجاهدرصد از همه افراد، بیماریشان در سنین بیست تا پنجاهسالگی آغاز میشود. برخی دادههای تازه همهگیر شناختی نشانگر آن است که میزان بروز اختلال افسردگی اساسی ممکن است در میان افراد زیر بیست سال رو به افزایش باشد (سادوک و سادوک،۲۰۰۳؛ ترجمه پورافکاری، ۱۳۸۲).
بین طبقات اجتماعی، تفاوت فراوانی در افسردگی دیده نمیشود. برخلاف اسکیزوفرنی که در بین طبقه متوسط و بالا کمتر شایع است؛ افسردگی همهگیر است اما احتمال دارد که مطابق با طبقه اجتماعی بیمار نمودهای متفاوتی داشته باشد. بیماران طبقه پایین ممکن است احساسات درماندگی و ناامیدی بیشتر، بیماران طبقه متوسط احساسات تنهایی و طرد و بیماران طبقه بالا بدبینی و کنارهگیری اجتماعی بیشتری نشان دهند (روزنهان و سلیگمن، ۱۹۹۵؛ ترجمه سیدمحمدی، ۱۳۸۱).
افسردگی در بخشهای روستایی شایعتر از نواحی شهری است. همچنین میزان همهگیری اختلالات خلقی در میان نژادهای گوناگون یکسان است (سادوک و سادوک،۲۰۰۳؛ ترجمه پورافکاری، ۱۳۸۲).
به باور بک (۱۹۷۶، ترجمه قراچه داغی، ۱۳۸۷) افسردگی مقدسترین تصورات انسانی و زیستی را به بازی میگیرد. به نظر میرسد غریزه پاسداری از خود و غریزه مادری پایان مییابند؛ انگیزههای نخستین زیستشناختی مانند خوردن و میل جنسی خاموش میشوند. خواب، بهعنوان بدیهیترین نیاز انسان، مختل میگردد. غریزههای اجتماعی مانند جلب توجه و علاقه دیگران و عشق و محبت دود میشوند و به هوا میروند. اصل لذت و واقعیت، هدفهای به بیشینه رساندن لذت و به کمینه رساندن درد، جای خود را باهم عوض میکنند. نهتنها گنجایش لذت بردن کاهش مییابد، چه قربانیان این موقعیت بهظاهر شگفتانگیز چنان رفتار میکنند که انگار میخواهند بر شدت درد و رنج خود بیفزایند. توانایی شخص افسرده در برخورد خوشایند با موقعیتهای ناخوشایند و برخورد خشمگینانه با موقعیتهایی که در شرایط عادی باید او را برآشفته کنند، کاهش مییابد. سرانجام گرایش به زندگی خاموش میشود و جای آن را آرزوی مرگ میگیرد.
بیماران افسرده همواره دادههای مهمی را با گفتن عباراتی از این قبیل به دست میدهند: «آدم بیارزشی هستم.» «آیندهای ندارم.» «همهچیز را از دست دادهام.» «تنها و بیکس هستم.» شخص افسرده احساس میکند از چیزی که برای خوشبختی نیاز دارد بیبهره شده است: شایستگی دستیابی به هدفها، گیرایی برای دیگران، نزدیکی به خانواده و دوستان، داراییهای ملموس، تندرستی، مقام و جایگاه والا (بک، ۱۹۷۶؛ ترجمه قراچه داغی، ۱۳۸۷).
بیمار افسرده فرضهای انعطافپذیر، افراطی و مقاوم در برابر تغییر دارد. این فرضها به مسائلی مربوط میشوند که مثلا مردم برای پیدا کردن احساس خوشبختی چه کار باید بکنند ( مانند این فرض که « اگر کسی افکار خوبی درباره من نداشته باشد، من نمیتوانم احساس خوشبختی بکنم» ) و این که برای پدید آوردن احساس ارزشمندی در خود، چه کار باید بکنند و چگونه باید باشند (مانند این فرض که « هرکاری را که بر عهده میگیرم، باید خوب انجام دهم» ) (هاوتون[۱۰] و همکاران، ۱۹۸۹؛ ترجمه قاسم زاده، ۱۳۸۶). وقتی فرضهای ناکارآمد فعال شوند، افکار خوشایند منفی را که در واقع همان خودگوییهای منفی ( مایکن بام، ۱۹۹۷) یا خودهیپنوزهای منفی (آروز، ۱۹۸۱) هستند بر می انگیزند. از این نظر منفی هستند که به هیجانهای منفی و ناخوشایند مربوط میشوند. فرد هر قدر افسردهتر میشود ، افکار و خودگوییهای منفی بیشتری پیدا میکند و بیشتر به این افکار معتقد میگردد.
بیمار افسرده هنگامیکه به این برآیند میرسد که نمیتواند مشکلی را از میان بردارد یا نمیتواند به هدف خود برسد، ارزش خود را پایین میآورد، تواناییهایش را دستکم میگیرد و به این برآیند میرسد که از زندگی لذت نمیبرد. بنابراین فرد افسرده از ناامیدی به خودخوری و کاهش عزتنفس و ازآنجا به بدبینی میرسد (بک، ۱۹۷۶؛ ترجمه قراچه داغی، ۱۳۸۷). پژوهشها (شمیتز[۱۱] و همکاران، ۲۰۰۳؛ ترزنیوسکی[۱۲] و همکاران، ۲۰۰۶) ناامیدی و عزت نفس پایین را به عنوان نشانههای افسردگی تایید میکنند.
در اختلال افسردگی اساسی نشانههای هیجانی و انگیزشی، شناختی، رفتاری و زیستشناختی دیده میشود. نشانههای هیجانی تجربههای هیجانی افراد افسرده منفی هستند و دیگران آنها را معمولاً اندوهگین، ناامید، پریشان، بینشاط و دلسرد توصیف میکنند. اندوهگینی همسنگ افسردگی نیست؛ اما بیگمان افسردگی دربرگیرنده حالت اندوهگینی است که بر زندگی روزانه، کوشندگی، ارزشیابی خود، داوری و کنشهای نخستین مانند خواب و گرایش به خوراک اثر میگذارد (روزنهان و سلیگمن، ۱۹۹۵؛ ترجمه سیدمحمدی، ۱۳۸۱). این افراد زود گریه میکنند؛ و چرخههای گریه کردن آنها نزدیک به هم و فراوان است. بهندرت هیجان خوشآیند دارند، بهندرت لبخند میزنند. افراد افسرده معمولاً بیانگیزه هستند. برای نمونه دلبستگی خود را به کارهایی که تا پیش از افسردگی از انجام دادن آنها لذت میبرند از دست میدهند. افراد افسرده پیدرپی میگویند که نمیخواهند از جای خود تکان بخورند و دوست دارند تنها باشند (گنجی،۱۳۹۲).
نشانههای شناختی: برخی اندیشهها و ایدهها بهروشنی با اختلال افسردگی اساسی پیوند دارند. برای نمونه افراد افسرده درباره تواناییهای خود باورهای بسیار بدبینانه دارند و بر این باورند که دیگران نمیتوانند به او یاری رسانند و مطمئن هستند آیندهای تیره در انتظارشان است. برخی افراد افسرده فکر میکنند که مرگ آنها به سود نزدیکانشان است و به خودکشی میاندیشند. دیگر نشانههای شناختی عبارتاند از ناتوانی در تمرکز حواس و تصمیمگیری، تفکر نادرست و باورهای غیرمنطقی که به تصمیمگیری بد منجر میشود (گنجی،۱۳۹۲).
افراد افسرده گفتار و رفتار آهسته دارند، با جملات کوتاه به دیگران پاسخ میدهند، از لحاظ فیزیکی غیرفعال هستند، ساعتها در رختخواب میمانند، همواره دچار خستگی و بیرمقی هستند. حرکات بدنی آنها آهسته است. هم درونمایه و هم مقدار گفتههایشان اندک است. همچنین نشانههایی مانند پوشیدن لباسهای شلخته یا چرک آلود، ژولیدگی موها و اهمیت ندادن به بهداشت فردی. اختلال افسردگی اساسی با نشانههای زیستشناختی نیز همراه است ازجمله تغییر اشتها و وزن، یبوست، آشفتگی خواب و کاهش برانگیختگی جنسی (گنجی،۱۳۹۲).
هیچکدام از دیدگاههای افسردگی، نه زیستی نه روان تحلیلگری و نه شناختی بهتنهایی همه پدیدههای افسردگی را تبیین نمیکنند اما هر یک از آنها گوشهای از واقعیت را آشکار میکنند و از آن بالاتر، این دیدگاهها بهطورکلی باهم در تضاد نیستند (روزنهان و سلیگمن، ۱۹۹۵؛ ترجمه سیدمحمدی، ۱۳۸۱).
شاید بانفوذترین دیدگاههای روانشناختی افسردگی، امروزه از دیدگاه شناختی برگرفته شدهاند. پایه این دیدگاهها این باور است که یک تجربه میتواند به شیوه بسیار متفاوتی دو نفر را متأثر سازد. چندین دیدگاه شناختی درباره افسردگی وجود دارد. الگوی تحریف شناختی افسردگی بک یکی از پایهایترین و بانفوذترین دیدگاههای شناختی افسردگی است. بک میگوید افسردگی اساساً اختلال تفکراست تا اختلال خلق و نشانههای شناختی مقدم بر نشانههای خلقی هستند.
در این الگو فرض بر آن است که تجربه در افراد، به برپایی انگارهها و یا طرحوارههایی درباره خویش و جهان میانجامد. این انگارهها و طرحوارهها خود در سازمانبندی ادراک و در مهار و ارزیابی رفتار بهکار گرفته میشود حال اگر افراد توانایی پیشبینی تجربههای فردی و معنی بخشیدن به آنها را داشته باشند این کارکرد بهنجار است، اما اگر برخی انگارهها انعطافناپذیر، افراطی و مقاوم در برابر تغیر باشند در نتیجه ناکارآمد و یا نابارور خواهند بود. هنگامیکه فرضهای ناکارآمد فعال شدند، افکار خودآیند منفی را بر میانگیزند. ازاینروی به آنها خودآیند میگوییم که خودبهخود به ذهن افراد میآیند و آگاهانه نیستند و به آنها منفی میگوییم چون با هیجانهای ناخوشایند مربوط هستند. این افکار میتوانند از تجارب روزانه یا پیش بینی از آینده یا یادآوری گذشته باشند و میتوانند سایر نشانههای افسردگی را پدید آورند (باچر و همکاران، ۲۰۰۷؛ ترجمه سیدمحمدی، ۱۳۹۰).
اگرچه بک (بک و همکاران، ۱۹۷۹) افسردگی را ناشی از نگاه منفی به خود (مانند: من یک بازنده هستم)، آینده (برای مثال: هیچ چیز بهتر نخواهد شد) و جهان (برای مثال: اگر به دیگران فرصت بدهم، به من آسیب خواهند زد) میداند؛ اما به طور دقیق مشخص نکرد که آیا این افکار منفی مایه افسردگی میشوند یا اینکه تنها با افسردگی رابطه دارند (داود، ۲۰۰۴) و احتمالاً ترکیبی پیچیده از عوامل زیستی، اجتماعی و روانشناختی مایه اختلال افسردگی اساسی میشوند و به نظر میرسد در اختلال افسردگی اساسی یک چرخه شناختی – هیجانی – رفتاری وجود دارد. برای مثال این فکر که «من یک بازنده هستم و هیچ امیدی نیست» در پاسخ به یک رویداد بد مانند از دست دادن کار، میتواند منجر به احساس غم و کرختی گردد. به طوری که فرد در پی یافتن کار و پیشه جدید نرود و این خود منجر به خودگوییهای منفی و افسردگی بیشتر میشود (داود، ۲۰۰۴).
خودگویی منفیبخشی از اختلال افسردگی اساسی است (دیور[۱۳]، ۲۰۱۳) و پژوهشها نشان داده اند که با سطوح بالای افسردگی و طولانی شدن دوره این اختلال ارتباط دارد ( کلی[۱۴] و همکاران، ۲۰۰۹). هرچند درباره درمان افسردگی هنوز به درستی مشخص نیست که آیا درمان به طور مستقیم مایه تغییر خودگوییهای منفی میشود یا این که مجموعهای از مهارتها را به بیمار میدهد که او بتواند خودگوییهای منفی را مدیریت[۱۵] کند؟ اما به هرحال تغییر الگوی افکار ناکارآمد میتواند افسردگی را کاهش دهد (داود، ۲۰۰۴). همچنین زنان از مردان در افسردگی نمرات بیشتری میگیرند (ایتون[۱۶] و همکاران، ۲۰۱۲) و این میتواند به علت خودگویی منفی بیشتر از سوی آنان باشد (دیور، ۲۰۱۳).
کموبیش در سراسر جهان و همه کشورها و فرهنگها دیده شده که همهگیری اختلال افسردگی اساسی در زنان دو برابر مردان است (سادوک و سادوک،۲۰۰۳؛ ترجمه پورافکاری، ۱۳۸۲). برای توجیه این تفاوت جنسیتی، در اختلال افسردگی اساسی چندین فرضیه ارائه شده است:
نخست اینکه شاید در جامعه زنان بیشتر از مردان به ابراز نشانههای افسردگی تمایل داشته باشند، هنگامیکه زنان با رویداد بدی روبرو میشوند برای عدم تحرک و گریه بیشتر تقویت میشوند درحالیکه مردان برای خشم و بیتفاوتی بیشتر تقویت میشوند.
دوم اینکه انگارههای زیستی میگوید فعالیت آنزیمهای شیمیایی، آمادگی ژنتیکی و چرخه ماهیانه بر آسیب پذیری زنان تأثیر دارد.
سوم اینکه بر پایه دیدگاه درماندگی آموختهشده افسردگی به درماندگی مربوط میشود. پس چنانچه زنان یاد بگیرند که درمانده تر از مردان باشند، افسردگی در زنان فراوانتر از مردان آشکار خواهد شد. جامعهای که زنان را برای فکر و خیال و کنش پذیر شدن هنگام رویارویی با رویداد بد تقویت میکند درحالیکه مردان را برای اقدامات کنار آمدن تقویت میکند؛ ممکن است هزینه گزافی برای افسردگی بعدی زنان بپردازد (روزنهان و سلیگمن، ۱۹۹۵؛ ترجمه سیدمحمدی، ۱۳۸۱). در میان زنان نیز بیشترین همهگیری افسردگی در گروههای آسیبپذیر ازجمله زنان سرپرست خانوار دیده میشود. به باور ویگوتسکی (۱۹۸۶) در شرایط دشوار زندگی عاملی که میتواند یاریدهنده و نظم بخش سازمان روانی فرد باشد گفتار درونی است. ازاینروی هرگونه تغییر در این گفتار میتواند مایه تغییر در توانمندی روانشناختی فرد گردد.
درمان اختلال افسردگی اساسی
۱- دارو درمانی
۲- روان درمانی : کلیه روش های غیر دارویی از جمله شناخت درمانی، CBT ، طرحواره درمانی ، روانکاوی ، ACT
۳- شوک درمانی (Electroconvulsive therapy (ECT
۴- نور درمانی
دارو درمانی
داروهای ضد افسردگی با تغییر دادن ذخیره ناقلهای عصبی مغز، عمل می کنند. باور بر این است که عمل داروهای ضد افسردگی تغییر دادن موازنه ناقلهای عصبی اطراف سیناپسها ست تا به این وسیله شیمی مغز به نفع بیمار تغییر یابد؛ و بر این اساس داروهای ضد افسردگی را به چندین دسته تقسیم می کنند:
الف- داروهای ضد افسردگی سه حلقه ای (TCA)
برای افسردگی خفیف و کسانی که اولین بار به افسردگی دچار شده اند.
عوارض جانبی این داروها عبارتند از: خواب آلودگی یا بی خوابی، خشکی دهان، یبوست و اشکال در ادرار کردن، مشکل بینایی، تپش قلب.
عوارض جانبی کم رایجتر: جوشهای پوستی، عرق کردن، لرزش، خشکی چشم، افزایش وزن، تأخیر یا کاهش در اوج لذت جنسی
این دسته از داروها با افزایش نور اپی نفرین عمل می کنند.
جدول الف – داروهای ضد افسردگی سه حلقه ای
ایمی پرامین Imipramine (با نامهای: جانیمین، نور فرانیل، پریسامین، تورفرانیل) |
آمی تریپتیلین amitriptyline (اندپ، الاویل، آمیتید) |
آموکساپین amoxapine (آسندین) |
کلومیپرامین clomipramine (آنافرانیل) |
دسی پرامین desipramine (نورپرامین، پرتوفین) |
دوکسپین doxepin (آداپین، ساینکواین ) |
ماپروتیلین maprotiline (لودیومیل) |
نورتریپتیلین nortriptyline (آونتیل، پا ملور) |
پروتریپتیلین protriptyline (ویواکتیل) |
ب- بازدارنده های مونوآمین اکسیداز (MAOI)
معمولاً وقتی تجویز میشوند که داروهای دیگر موثر نباشد. این دسته از داروها نیز با افزایش نور اپی نفرین عمل می کنند.
عوارض جانبی: گیجی، تغییر فشار خون، افزایش وزن، بی خوابی، مشکل در رسیدن به اوج لذت جنسی، زانو و انگشتان باد کرده، گاهی خشکی دهان و یبوست، تاری دید، مشکل ادرار کردن، بروز مانی خفیف. هنگام مصرف این داروها باید از خوردن غذاهایی که تیرامین (ماده ای که باعث افزایش فشار خون می شود) دارند خودداری کرد؛ مانند، پنیر کهنه، گوشت گاو، خاویار، حلزون، انجیر خشک، همچنین قهوه، چای، آبجو، شکلات و برخی داروها به همراه این داروها نباید مصرف شود.
(جدول ب)- بازدارنده های مونوآمین اکسیداز
سولفات فنلزین phenelzine sulfate (ناردیل) |
ایزو کاربوکسیزید یا سولفات ترانیلسی پرومین tranylcypromine sulfate (پارنات) |
ج- بازدارنده های باز جذب سرتونین(SSRI)
این داروها بر باز جذب سرتونین اثر دارند و برای مبتلایان به افسردگی دو قطبی و بیماران کلیوی مناسب نیستند.
عوارض این داروها عبارتند از: بی خوابی، عصبی بودن، آشفتگی، تهوع، اسهال، سردرد و مشکلات جنسی
(جدول ج)- بازدارنده های باز جذب سرتونین
فلواکستین fluoxetine (پروزاک) |
پاروکستین paroxetine (پاکسیل) |
فلووکسامین fluvoxamine (لووکس) |
سرترالین sertraline (زولوفت) |
نور درمانی (فتوتراپی) اختلال افسردگی اساسی
این روش برای درمان اختلال عاطفی فصلی به کار میرود، در این روش افراد مبتلا هر روز به مدت مشخصی (۳۰ دقیقه تا چند ساعت) در برابر نورهای درخشنده می نشینند. پزشکان بر این باورند که نوردرمانی با جبران کمبود نور خورشید در طول زمستان که احتمالاً مسبب SAD (افسردگی فصلی) است، عمل می کند.
نور درمانی بر این مفهوم متکی است که انسانها در معرض ریتم های ۲۴ ساعته (circadian rhythms) (مأخوذ از واژه های circa یعنی دور و dies یعنی روز) قرار دارند که بر فرآیندهای فیزیولوژیک به صورتهای قابل پیش بینی اثر می گذارند. چرخه های ۲۴ ساعته استراحت و فعالیت وجود دارد که شامل سطوح متغیر کورتیکواستروئیدها، دفع الکترولیت ها و فرآیندهای فیزیولوژیکی است، مثلاً فشار خون در ضمن روز بالاتر از ساعات شب است. رویارویی با نور می تواند ریتم های شبانه روزی را تغییر دهد.
هورمون ملاتونین که توسط غده پینئال (صنوبری) تولید می شود، شب ها در جریان خون در بالاترین سطح و ضمن روز خیلی پایین است یا وجود ندارد. عقیده بر این است که ملاتونین تنظیم کننده خواب است و ملاتونین برونزاد (که از داروخانه قابل وصول است) در افراد عادی خواب آلودگی ایجاد می کند. اثر این درمان در ۱۳ تا ۱۴ روز مشخص می شود.
شوک درمانی (ECT) اختلال افسردگی اساسی
درمان با شوک الکتریکی برای کسانی اجرا می شود که به شدت افسرده باشند (اختلال افسردگی اساسی شدید) و نتوانند دارو مصرف کنند و یا به سایر انواع درمانها پاسخ نداده اند. در این روش ابتدا به کمک داروی بیهوشی فرد را بیهوش کرده سپس امواج ضعیف الکتریسیته(۷۰ تا ۱۳۰ ولت) را از یک یا دو طرف مغز عبور می دهند که باعث فعالیت الکتریکی کنترل نشده (حمله یا تشنج) مغز می شود. احتمالاً فعالیت تشنجی تغییراتی در سطح انتقال دهنده های عصبی یا در حساسیت الکتریکی نرون ایجاد می کند. ECT سه بار در هفته و به مدت ۲ یا ۳ هفته انجام می گیرد. عوارض جانبی آن سردرگمی و زوال حافظه است که معمولاً مدت کوتاهی طول می کشد. این روش در نیمی از بیماران اثر گذرا دارد و دوباره بیماری عود می کند، به همین دلیل پس از اجرای ECT برای نگهداری وضعیت دارو تجویز می شود.
مطالب مرتبط با اختلال افسردگی اساسی
[۱] – Seligman
[۲] – Austin
[۳] – Mitchell
[۴] – Goodwin
[۵] – Papazacharias
[۶] – Nardini
[۷] – Brand
[۸] -Schmitz
[۹] – Jeon
[۱۰] -Hawton
[۱۱] – Schmitz
[۱۲] – Trzesniewski
[۱۳] – DeVore
[۱۴] – Kelly
[۱۵] – handle
[۱۶] -Eaton